مولانا

مولانا

بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بی‌صبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم هم‌چو دل از دست آن‌جا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره

۱

آن بزرگین گفت ای اخوان من

ز انتظار آمد به لب این جان من

۲

لا ابالی گشته‌ام صبرم نماند

مر مرا این صبر در آتش نشاند

۳

طاقت من زین صبوری طاق شد

راقعهٔ من عبرت عشاق شد

۴

من ز جان سیر آمدم اندر فراق

زنده بودن در فراق آمد نفاق

۵

چند درد فرقتش بکشد مرا

سر ببر تا عشق سر بخشد مرا

۶

دین من از عشق زنده بودنست

زندگی زین جان و سر ننگ منست

۷

تیغ هست از جان عاشق گردروب

زانک سیف افتاد محاء الذنوب

۸

چون غبار تن بشد ماهم بتافت

ماه جان من هوای صاف یافت

۹

عمرها بر طبل عشقت ای صنم

ان فی موتی حیاتی می‌زنم

۱۰

دعوی مرغابئی کردست جان

کی ز طوفان بلا دارد فغان

۱۱

بط را ز اشکستن کشتی چه غم

کشتی‌اش بر آب بس باشد قدم

۱۲

زنده زین دعوی بود جان و تنم

من ازین دعوی چگونه تن زنم

۱۳

خواب می‌بینم ولی در خواب نه

مدعی هستم ولی کذاب نه

۱۴

گر مرا صد بار تو گردن زنی

هم‌چو شمعم بر فروزم روشنی

۱۵

آتش ار خرمن بگیرد پیش و پس

شب‌روان را خرمن آن ماه بس

۱۶

کرده یوسف را نهان و مختبی

حیلت اخوان ز یعقوب نبی

۱۷

خفیه کردندش به حیلت‌سازیی

کرد آخر پیرهن غمازیی

۱۸

آن دو گفتندش نصیحت در سمر

که مکن ز اخطار خود را بی‌خبر

۱۹

هین منه بر ریش‌های ما نمک

هین مخور این زهر بر جلدی و شک

۲۰

جز به تدبیر یکی شیخی خبیر

چون روی چون نبودت قلبی بصیر

۲۱

وای آن مرغی که ناروییده پر

بر پرد بر اوج و افتد در خطر

۲۲

عقل باشد مرد را بال و پری

چون ندارد عقل عقل رهبری

۲۳

یا مظفر یا مظفرجوی باش

یا نظرور یا نظرورجوی باش

۲۴

بی ز مفتاح خرد این قرع باب

از هوا باشد نه از روی صواب

۲۵

عالمی در دام می‌بین از هوا

وز جراحت‌های هم‌رنگ دوا

۲۶

مار استادست بر سینه چو مرگ

در دهانش بهر صید اشگرف برگ

۲۷

در حشایش چون حشیشی او بپاست

مرغ پندارد که او شاخ گیاست

۲۸

چون نشیند بهر خور بر روی برگ

در فتد اندر دهان مار و مرگ

۲۹

کرده تمساحی دهان خویش باز

گرد دندانهاش کرمان دراز

۳۰

از بقیهٔ خور که در دندانش ماند

کرم‌ها رویید و بر دندان نشاند

۳۱

مرغکان بینند کرم و قوت را

مرج پندارند آن تابوت را

۳۲

چون دهان پر شد ز مرغ او ناگهان

در کشدشان و فرو بندد دهان

۳۳

این جهان پر ز نقل و پر ز نان

چون دهان باز آن تمساح دان

۳۴

بهر کرم و طعمه ای روزی‌تراش

از فن تمساح دهر آمن مباش

۳۵

روبه افتد پهن اندر زیر خاک

بر سر خاکش حبوب مکرناک

۳۶

تا بیاید زاغ غافل سوی آن

پای او گیرد به مکر آن مکردان

۳۷

صدهزاران مکر در حیوان چو هست

چون بود مکر بشر کو مهترست

۳۸

مصحفی در کف چو زین‌العابدین

خنجری پر قهر اندر آستین

۳۹

گویدت خندان کای مولای من

در دل او بابلی پر سحر و فن

۴۰

زهر قاتل صورتش شهدست و شیر

هین مرو بی‌صحبت پیر خبیر

۴۱

جمله لذات هوا مکرست و زرق

سوز و تاریکیست گرد نور برق

۴۲

برق نور کوته و کذب و مجاز

گرد او ظلمات و راه تو دراز

۴۳

نه به نورش نامه توانی خواندن

نه به منزل اسپ دانی راندن

۴۴

لیک جرم آنک باشی رهن برق

از تو رو اندر کشد انوار شرق

۴۵

می‌کشاند مکر برقت بی‌دلیل

در مفازهٔ مظلمی شب میل میل

۴۶

بر که افتی گاه و در جوی اوفتی

گه بدین سو گه بدان سوی اوفتی

۴۷

خود نبینی تو دلیل ای جاه‌جو

ور ببینی رو بگردانی ازو

۴۸

که سفر کردم درین ره شصت میل

مر مرا گمراه گوید این دلیل

۴۹

گر نهم من گوش سوی این شگفت

ز امر او راهم ز سر باید گرفت

۵۰

من درین ره عمر خود کردم گرو

هرچه بادا باد ای خواجه برو

۵۱

راه کردی لیک در ظن چو برق

عشر آن ره کن پی وحی چو شرق

۵۲

ظن لایغنی من الحق خوانده‌ای

وز چنان برقی ز شرقی مانده‌ای

۵۳

هی در آ در کشتی ما ای نژند

یا تو آن کشتی برین کشتی ببند

۵۴

گوید او چون ترک گیرم گیر و دار

چون روم من در طفیلت کوروار

۵۵

کور با رهبر به از تنها یقین

زان یکی ننگست و صد ننگست ازین

۵۶

می‌گریزی از پشه در کزدمی

می‌گریزی در یمی تو از نمی

۵۷

می‌گریزی از جفاهای پدر

در میان لوطیان و شور و شر

۵۸

می‌گریزی هم‌چو یوسف ز اندهی

تا ز نرتع نلعب افتی در چهی

۵۹

در چه افتی زین تفرج هم‌چو او

مر ترا لیک آن عنایت یار کو

۶۰

گر نبودی آن به دستوری پدر

برنیاوردی ز چه تا حشر سر

۶۱

آن پدر بهر دل او اذن داد

گفت چون اینست میلت خیر باد

۶۲

هر ضریری کز مسیحی سر کشد

او جهودانه بماند از رشد

۶۳

قابل ضو بود اگر چه کور بود

شد ازین اعراض او کور و کبود

۶۴

گویدش عیسی بزن در من دو دست

ای عمی کحل عزیزی با منست

۶۵

از من ار کوری بیابی روشنی

بر قمیص یوسف جان بر زنی

۶۶

کار و باری کت رسد بعد شکست

اندر آن اقبال و منهاج رهست

۶۷

کار و باری که ندارد پا و سر

ترک کن هی پیر خر ای پیر خر

۶۸

غیر پیر استاد و سرلشکر مباد

پیر گردون نی ولی پیر رشاد

۶۹

در زمان چون پیر را شد زیردست

روشنایی دید آن ظلمت‌پرست

۷۰

شرط تسلیم است نه کار دراز

سود نبود در ضلالت ترک‌تاز

۷۱

من نجویم زین سپس راه اثیر

پیر جویم پیر جویم پیر پیر

۷۲

پیر باشد نردبان آسمان

تیر پرّان از که گردد؟ از کمان

۷۳

نه ز ابراهیم نمرود گران

کرد با کرکس سفر بر آسمان

۷۴

از هوا شد سوی بالا او بسی

لیک بر گردون نپرد کرکسی

۷۵

گفتش ابراهیم ای مرد سفر

کرکست من باشم اینت خوب‌تر

۷۶

چون ز من سازی به بالا نردبان

بی پریدن بر روی بر آسمان

۷۷

آنچنان که می‌رود تا غرب و شرق

بی ز زاد و راحله دل هم‌چو برق

۷۸

آنچنان که می‌رود شب ز اغتراب

حس مردم شهرها در وقت خواب

۷۹

آنچنان که عارف از راه نهان

خوش نشسته می‌رود در صد جهان

۸۰

گر ندادستش چنین رفتار دست

این خبرها زان ولایت از کیست

۸۱

این خبرها وین روایات محق

صد هزاران پیر بر وی متفق

۸۲

یک خلافی نی میان این عیون

آنچنان که هست در علم ظنون

۸۳

آن تحری آمد اندر لیل تار

وین حضور کعبه و وسط نهار

۸۴

خیز ای نمرود پر جوی از کسان

نردبانی نایدت زین کرکسان

۸۵

عقل جزوی کرکس آمد ای مقل

پر او با جیفه‌خواری متصل

۸۶

عقل ابدالان چو پر جبرئیل

می‌پرد تا ظل سدره میل میل

۸۷

باز سلطانم گشم نیکوپیم

فارغ از مردارم و کرکس نیم

۸۸

ترک کرکس کن که من باشم کست

یک پر من بهتر از صد کرکست

۸۹

چند بر عمیا دوانی اسپ را

باید استا پیشه را و کسپ را

۹۰

خویشتن رسوا مکن در شهر چین

عاقلی جو خویش از وی در مچین

۹۱

آن چه گوید آن فلاطون زمان

هین هوا بگذار و رو بر وفق آن

۹۲

جمله می‌گویند اندر چین به جد

بهر شاه خویشتن که لم یلد

۹۳

شاه ما خود هیچ فرزندی نزاد

بلک سوی خویش زن را ره نداد

۹۴

هر که از شاهان ازین نوعش بگفت

گردنش با تیغ بران کرد جفت

۹۵

شاه گوید چونک گفتی این مقال

یا بکن ثابت که دارم من عیال

۹۶

مر مرا دختر اگر ثابت کنی

یافتی از تیغ تیزم آمنی

۹۷

ورنه بی‌شک من ببرم حلق تو

ای بگفته لاف کذب آمیغ تو

۹۸

بنگر ای از جهل گفته ناحقی

پر ز سرهای بریده خندقی

۹۹

خندقی از قعر خندق تا گلو

پر ز سرهای بریده زین غلو

۱۰۰

جمله اندر کار این دعوی شدند

گردن خود را بدین دعوی زدند

۱۰۱

هان ببین این را به چشم اعتبار

این چنین دعوی میندیش و میار

۱۰۲

تلخ خواهی کرد بر ما عمر ما

کی برین می‌دارد ای دادر ترا

۱۰۳

گر رود صد سال آنک آگاه نیست

بر عما آن از حساب راه نیست

۱۰۴

بی‌سلاحی در مرو در معرکه

هم‌چو بی‌باکان مرو در تهلکه

۱۰۵

این همه گفتند و گفت آن ناصبور

که مرا زین گفته‌ها آید نفور

۱۰۶

سینه پر آتش مرا چون منقل است

کشت کامل گشت وقت منجل است

۱۰۷

صدر را صبری بد اکنون آن نماند

بر مقام صبر عشق آتش نشاند

۱۰۸

صبر من مرد آن شبی که عشق زاد

درگذشت او حاضران را عمر باد

۱۰۹

ای محدث از خطاب و از خطوب

زان گذشتم آهن سردی مکوب

۱۱۰

سرنگونم هی رها کن پای من

فهم کو در جملهٔ اجزای من

۱۱۱

اشترم من تا توانم می‌کشم

چون فتادم زار با کشتن خوشم

۱۱۲

پر سر مقطوع اگر صد خندق است

پیش درد من مزاح مطلق است

۱۱۳

من نخواهم زد دگر از خوف و بیم

این چنین طبل هوا زیر گلیم

۱۱۴

من علم اکنون به صحرا می‌زنم

یا سراندازی و یا روی صنم

۱۱۵

حلق کو نبود سزای آن شراب

آن بریده به به شمشیر و ضراب

۱۱۶

دیده کو نبود ز وصلش در فره

آن چنان دیده سپید کور به

۱۱۷

گوش کان نبود سزای راز او

بر کنش که نبود آن بر سر نکو

۱۱۸

اندر آن دستی که نبود آن نصاب

آن شکسته به به ساطور قصاب

۱۱۹

آنچنان پایی که از رفتار او

جان نپیوندد به نرگس زار او

۱۲۰

آنچنان پا در حدید اولیترست

که آنچنان پا عاقبت درد سرست

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 637
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۴۳۴
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۸۰
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۲۵۰

نظرات

user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۹/۱۳ - ۰۶:۲۹:۱۲
ان فی موتی حیاتی می‌زنم
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۹/۱۴ - ۰۶:۴۰:۰۹
ترک کن هی، پیر خر ای پیر خرخر اولی به معنای بخر است و مراد جستجو برای راهنما است.
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۹/۱۴ - ۰۶:۴۲:۲۵
تیر پران از چه گردد؟ از کمان
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۹/۱۴ - ۰۶:۵۰:۵۰
نه ز ابراهیم نمرود گرانکرد با کرکس سفر بر آسماندر اساطیر یهودیان نمرود با بستن کرکس ها به چهار گوشه تخت خود به آسمان رفت و در شاهنامه از کیکاووس نام برده شده است.
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۹/۱۴ - ۰۶:۵۷:۵۰
هین هوا بگذار و رو بر وفق آن
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۶/۳۱ - ۰۹:۵۵:۲۰
الله الله زآن دژ ذات الصوردور باشید و بترسید از خطر بهر دیده روشنان ،یزدان فردشش جهت را مظهر آیات کردبا تمثیل صورتهای هرارگونه آن قلعه ،مولانا اشاره می کند که جهان مظهر نشانه های خداوند است.تا به هر حیوان و نامی که نگرنداز ریاض حسن ربانی چرند عارفان روشن بین در هر حیوان و گیاهی که بنگرند غرق در باغهای جمال خداوند هستند.بهر این فرمود با آن اسپه اوحیث ولیتم فثم وجههاز قدح گر در عطش آبی خورید در درون آب حق را ناظریداگر در کاسه ای آب می خورید در درون آن خداوند را ببینید نه خود را زیرا شما هم یکی از این نقشهای این قلعه هستید و نباید گول ظاهر خود را بخورید.آنکه عاشق نیست ،او در آب در صورت خود بیند ای صاحب بصرآنکه عاشق خداوند نیست و به توحید نرسیده ؛در باتلاق شرک دست و پا می زند خود را در آب می بیند. صورت عاشق چو فانی شد در او پس در آب اکنون که را بیند ؟بگو3645اما آنکه در دوست فانی شد غیر خداوند را در آب نمی بیند هر چند ظاهرا عکس خود را ببیند.صورت حق بینند اندر روی حور همچو مه در آب ، از صنع غیور3646 همچنین در زیبا رویان نیز زیبایی خداوند را می بینند چه آنکه نسبت دادن زیبایی زیبا رویان به خود آنها، شرک خواهد بود.مانند این که تصویر ماه را در آب ببینند گرچه در آب هست اما از ماه هست.وشته شده در شنبه هجدهم دی 1395 ساعت 3:32 ب.ظ توسط مهدی صحافیان | نظرات ادامه دریافت های دفتر ششم مثنوی حکایت دژ هوش ربا 6اندر آن قلعه خوش ذات الصور پنج در در بحر و پنجی سوی بر3704آن دژ اعجاب انگیز پنج در به دریا و پنج در به خشکی داشت.زآن هزاران صورت و نقش و نگارمی شدند از سو به سو،خوش،بی قرارشاهزادگان مجذوب و شیفته صورتها بودند و در پی آنها به این طرف و آن طرف قلعه می دویدند زین قدح های صور ،کم مست باشتا نگردی بت تراش و بت پرستاینجا مولانا از تمثیل صور قلعه استفاده عرفانی می کند ازین صورتها به وجد نیا و مست نشو تا در ذهن و دلت بتی در مقابل خداوند نتراشی و آن را نپرسنی.گویا مولانا به ما می گوید دنیا مستی و بی خویشتنی است اما نیابد شرابت شراب صورت باشد از قدح های صور بگذر مه ایستباده در جام است، لیک از جام نیست تمثیل دبگر:همان طور که هیچ کس شراب داخل جام را از جام تمی داند بلکه مربوط به ساقی می داند ؛تو هم صورتها را از خودشان ندان بلکه از سوی ساقی ازلی یعنی خداوند بدان (البته گاهی شراب زیبایی می ریزد و گاه شراب دانایی و گاه شراب نیکی.)آدما معنای دلبندم بجویترک قشر و صورت گندم بگویمولانا با تمامی انسانها در تمام زمانها سخن می گوید :ای آدمی ظاهر گندم را رها کن و به صفت رزاق بودن خداوند پی ببر که از صورت گندم سر بر آورده است.صورت از بی صورت آید در وجودهمچنانک از آتشی زاده ست دودتمثیل دیگر:صورتها چون دود واقعیت ندارند و آتش که دود و صورت ندارد اصیل و گرما بخش هست. صورت بی صورت بکارد صورتی تن بروید با حواس و آلتیزیر ساخت تمام صورتها حقیقت بی صورت است.درادامه ابیات ذهن و دل مولانا که بیخود شده است ؛این صورتها را بسط می دهد.صورت نعمت بکد ، شاکر بودصورت مهلت بود صابر بودصورت شهری بود گیرد سفرصورت تیری بود ،گیرد سپرصورت خوبان بود عشرت کند صورت غیبی بود خلوت کندصورت مرد وزن و لعب و جماعفایده ش بس خوش وقت وقاع3733ادامه دریافت های دفتر ششم مثنوی حکایت دژ هوش ربا 7 کرد فعل خویش قلعه هش ربا هر سه را انداخت در چاه بلا3763عشق صورت در دل شه زادگان چون خل می کرد مانند سنان عشق آن تندیس سنگی همانند سر نیزه ای در دل شاهزادگان فرو می رفت.ما کنون دیدیم شه زآغاز دید چندمان سوگند داد آن بی ندیدانبیا را حق بسیار است از آن که خبر کردند از پایان مان کآنچه می کاری ،نروید جز که خار وین طرف پری نیابی زو مطارمولانا به ضرورت راهبر و پیر اشاره می کند: شاه که آنها را از آن قلعه منع کرده بود را راهبر آنها می داند و ازین تمثیل به لزوم انبیا اشاره می کند که پایان کار ما را دیده اند درست مثل به بلا افتادن این شاهزادگان.هشدار داده اند که اگر به طرف نفس و خواسته هایش پرواز کنی، نفس تو را در خود چون گردابی می کشد و از "پرواز روح "باز می دارد.تخم از من بر ، که تا ریعی دهد با پر من پر،که تیر آن سو جهددو تمثیل دیگر برای لزوم پیر : راهنمایی پیر مثل بذر خوب هست. دستگیری پیر مثل پری قوی است که از تیرهای خطرناک راه تو را حفظ می کند.آنچه در آیینه می بیند جوان پیر اندر خشت بیند پیش از آن3777تکیه بر عقل خود و فرهنگ خویش بودمان تا این بلا آمد به پیشسایه رهبر به است از ذکر حق یک قناعت به که صد لوت و طبقسایه پیر و مرشد از ذکر خداوند بالاتر است چون او خود حق را می بیند .بعد بسیار تفحص در مسیر کشف کرد آن راز را شیخی بصیر نه از طریق گوش بل از وحی هوش رازها بد پیش او بی رو پوشمشخصات پیر و شیخ حقیقی: کسی که از طریق هوش درونی خود که مانند وحی هست،رازها را بدون پرده در می یابد.گفت نقش رشک پروین است این صورت شه زاده چین است این3789این تندیس مورد حسادت ستاره ثریا ست. اعتمادی کرد بر تدبیر خویش که برم من کار خود با عقل پیشنیم ذره زآن عنایت به بود که ز تدبیر خرد سیصد رسد نیمی از یک ذره توجه پیر بهتر سیصد تدبیر خرد است. (خرد قبل از یافتن و ارزیابی پیر کارایی دارد پس از آن تسلیم است.)ترک مکر خویش گیر ای امیر پا بکش پیش عنایت ،خوش بمیر در مقابل عنایت خداوند که از وجود پیر می رسد تسلیم باش چون مرده ای بی خواسته ،بی اندیشه، بی تدبیر، بی دانش . شته شده در شنبه بیست و پنجم دی 1395 ساعت 7:59 ق.ظ توسط مهدی صحافیان | نظرات ادامه دریافت های دفتر ششم مثنوی حکایت دژ هوش ربا 8 آن بزرگین گفت :ای اخوان من ز انتظار آمد به لب این جان من4054لا ابالی گشته ام ،صبرم نماند مر مرا صبر در آتش نشانددین من از عشق ،زنده بودن است زندگی زین جان و سر ننگ من استبیان قمار عاشقانه برادر بزرگتر است که از جان و زندگی خود سیر شد و با وجود این که می دانست هر که نام دختر شاه چین را ببرد کشته می شود تصمیم به آن گرفت.چون غبار تن بشد ،ماهم بتافت ماه جان من ،هوای صاف یافت4061زمانی ماه نور ماه جان را می یابی که در قماری عاشقانه دلبستگی به جسم را چون غباری از میان راه برداری.زنده زین دعوی بود جان و تنم من ازین دعوی چگونه تن زنم؟4065ابراز عشق آب حیات است و مرا زنده می دارد. گر مرا صد بار گردن زنی همچو شمع بر فروزم روشنی اشاره به تمثیلی که امروز نیست.برای روشنایی بهتر شمع ،سر نخ شمع را می چیده اند.و این گردن زدن باعث نور بیشتر می شده است.من نجویم زین سپس راه اثیر پیر جویم ،پیر جویم ،پیر، پیرپیر، باشد نردبان آسمان تیر، پران از که گردد؟از کمان4125پیر به کمان تشبیه (از جهت خمیدگی و هدایت تیر) شده که سالک را در دامن حق می اندازد. عقل ابدالان چو پر جبرئیل می پرد تا ظل سدره میل، میل عقل عارفان فراتر از عقل جزئی و حسابگر است و تا عرش پرواز می دهد.باز سلطانم، گشم، نیکو پیم فارغ از مردارم و کرکس نیم4140برادر بزرگتر پس از قمار عشق: من باز شکاری سلطانم ،حال خوشی دارم و وجودی خجسته. کرکس و لاشه خوار نیستم تا به دنیا که لاشه ای بیش نیست دل ببندم. کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روحarameshsahafian@
user_image
مهدی جلوانی
۱۴۰۰/۰۳/۱۰ - ۰۱:۱۱:۵۵
با دروود بیکران در بیت صدر را صبری بد اکنون آن نماند            بر مقام صبر عشق آتش نشاند «نماند» به اشتباه «نماد» آورده شده است، که هم ایراد قافیه ای ایجاد می کند و هم ایراد معنایی.در بیت 4160 دفتر ششم، تصحیح عبدالکریم سروش نیز «نماند» آمده است.
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۹/۰۶ - ۰۳:۰۵:۱۸
تفسیر بیت ۷۰ فوق: شرط تقرب به حضرت باریتعالی، بندگی و تسلیم محض در برابر مشیّت و مقدرات الهی است و نه بیهوده کاری. به عبارت دیگر، برای رستگار شدن بایست تسلیم و مطیع الله بود نه سعی و تلاش منافقانه فراوان. یعنی اگر می خواهی به فلاح برسی منقاد دستور پیرِ عقل و ارشاد باش. و اِلّا تاخت و تاز کردن در میدان گمراهی هیچ فایده ای ندارد. اگر عبادات و ریاضات در ظِلِّ ولایت پیرانِ راه و عارفانِ بِالله نباشد، ره به سر منزل مقصود نَبَرَد. و بقول حافظ:  قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن  ظلمات است بترس از خطر گمراهی
user_image
هادی محسنی
۱۴۰۱/۱۱/۰۵ - ۰۱:۰۳:۳۵
مصرع دوم مزاح صحیح است. میگه اگر صد خندق پر از سرهای قطع شده هست، پیش درد من کاملا شوخی ( با کاربرد تقابل با جدی) است.