مولانا

مولانا

بخش ۱۶ - حواله کردن مرغ گرفتاری خود را در دام به فعل و مکر و زرق زاهد و جواب زاهد مرغ را

۱

گفت آن مرغ این سزای او بود

که فسون زاهدان را بشنود

۲

گفت زاهد نه سزای آن نشاف

کو خورد مال یتیمان از گزاف

۳

بعد از آن نوحه‌گری آغاز کرد

که فخ و صیاد لرزان شد ز درد

۴

کز تناقضهای دل پشتم شکست

بر سرم جانا بیا می‌مال دست

۵

زیر دست تو سرم را راحتیست

دست تو در شکربخشی آیتیست

۶

سایهٔ خود از سر من برمدار

بی‌قرارم بی‌قرارم بی‌قرار

۷

خوابها بیزار شد از چشم من

در غمت ای رشک سرو و یاسمن

۸

گر نیم لایق چه باشد گر دمی

ناسزایی را بپرسی در غمی

۹

مر عدم را خود چه استحقاق بود

که برو لطفت چنین درها گشود

۱۰

خاک گرگین را کرم آسیب کرد

ده گهر از نور حس در جیب کرد

۱۱

پنج حس ظاهر و پنج نهان

که بشر شد نطفهٔ مرده از آن

۱۲

توبه بی توفیقت ای نور بلند

چیست جز بر ریش توبه ریش‌خند

۱۳

سبلتان توبه یک یک بر کنی

توبه سایه‌ست و تو ماه روشنی

۱۴

ای ز تو ویران دکان و منزلم

چون ننالم چون بیفشاری دلم

۱۵

چون گریزم زانک بی تو زنده نیست

بی خداوندیت بود بنده نیست

۱۶

جان من بستان تو ای جان را اصول

زانک بی‌تو گشته‌ام از جان ملول

۱۷

عاشقم من بر فن دیوانگی

سیرم از فرهنگی و فرزانگی

۱۸

چون بدرد شرم گویم راز فاش

چند ازین صبر و زحیر و ارتعاش

۱۹

در حیا پنهان شدم هم‌چون سجاف

ناگهان بجهم ازین زیر لحاف

۲۰

ای رفیقان راهها را بست یار

آهوی لنگیم و او شیر شکار

۲۱

جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای

در کف شیر نری خون‌خواره‌ای

۲۲

او ندارد خواب و خور چون آفتاب

روحها را می‌کند بی‌خورد و خواب

۲۳

که بیا من باش یا هم‌خوی من

تا ببینی در تجلی روی من

۲۴

ور ندیدی چون چنین شیدا شدی

خاک بودی طالب احیا شدی

۲۵

گر ز بی‌سویت ندادست او علف

چشم جانت چون بماندست آن طرف

۲۶

گربه بر سوراخ زان شد معتکف

که از آن سوراخ او شد معتلف

۲۷

گربهٔ دیگر همی‌گردد به بام

کز شکار مرغ یابید او طعام

۲۸

آن یکی را قبله شد جولاهگی

وآن یکی حارس برای جامگی

۲۹

وان یکی بی‌کار و رو در لامکان

که از آن سو دادیش تو قوت جان

۳۰

کار او دارد که حق را شد مرید

بهر کار او ز هر کاری برید

۳۱

دیگران چون کودکان این روز چند

تا شب ترحال بازی می‌کنند

۳۲

خوابناکی کو ز یقظت می‌جهد

دایهٔ وسواس عشوه‌ش می‌دهد

۳۳

رو بخسپ ای جان که نگذاریم ما

که کسی از خواب بجهاند ترا

۳۴

هم تو خود را بر کنی از بیخ خواب

هم‌چو تشنه که شنود او بانگ آب

۳۵

بانگ آبم من به گوش تشنگان

هم‌چو باران می‌رسم از آسمان

۳۶

بر جه ای عاشق برآور اضطراب

بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 559
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۳۶
مبینا جهانشاهی :

نظرات

user_image
سالک
۱۳۹۴/۰۵/۰۳ - ۱۶:۴۵:۱۶
کار او دارد که حق را شد مرید/بهر کار او ز هر کاری برید
user_image
سالک
۱۳۹۴/۰۵/۰۳ - ۱۶:۴۵:۵۷
کار او دارد که حق را شد مرید/ بهر کار او ز هر کاری برید
user_image
نوبری
۱۳۹۴/۰۷/۲۱ - ۱۸:۵۷:۵۵
جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ایدر کف شیر نری خون‌خواره‌ای با سلام در نسخه ای معتبر ( متاسفانه نام مقتبس نسخه را فراموش کرده ام چنین است )در کف شیر نر خون خواره ای غیر تسلیم و رضا کو چارهایبنظر وزن این بیت و لطافت ان از بیت نوشته شده در متن بیشتر است
user_image
بهرام ناهد
۱۳۹۵/۱۰/۲۰ - ۰۹:۳۱:۰۲
در مصراع : "چون گریزم زانک بی تو زنده نیست"با توجه به بیت بعدی به نظر می رسد که چون گریزم، جان که بی تو زنده نیستصحیح باشد
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۶/۰۴ - ۰۵:۱۱:۲۰
کار او دارد که حق را شد مرید بهر کار او ز هر کاری بریدحافظ :در کار یار باش که کاریست کردنیهر کاری لایق انجام دادن نیست...
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۶/۰۴ - ۰۵:۱۲:۱۰
کز تناقض های دل پشتم شکست...
user_image
مجتبی
۱۳۹۶/۰۸/۲۱ - ۱۸:۰۶:۵۲
با درود، من هم بهدر کف شیر نر خونخواره ایغیر تسلیم و رضا کو چاره ای رای می دهم.
user_image
شمس
۱۳۹۷/۰۵/۲۳ - ۰۵:۵۴:۳۹
جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ایدر کف شیر نری خون‌خواره‌ایاو ندارد خواب و خور چون آفتابروحها را می‌کند بی‌خورد و خوابکه بیا من باش یا هم‌خوی منتا ببینی در تجلی روی منحضرت دوست ...
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۷/۰۵/۲۳ - ۱۴:۴۲:۳۵
از جناب دکتر محمد جعفر محجوب شنیدم :زمانی که رضاشاه بر پدر همسر فروغی خشم گرفت و او را به زندان انداخت ، از زندان به فروغی نامه آمد که کاری بکن ، وساطت فروغی به جایی نرسید به پدر زن نامه نوشت که : در کف شیر نر خونخواره ایغیر تسلیم و رضا کو چاره ای.رضاشاه نامه را قبل از رسیدن به زندان خواند. روزی بر فروغی نیز خشم گرفت و دستور زندان داد. فروغی سبب پرسید . رضاشاه به کنایه و اشاره گفت : در کف شیر نر خونخواره ایغیر تسلیم و رضا کو چاره ای.انگلیسها به رضاشاه فشارآوردند تا برود. جز فروغی کس دیگری را لایق وساطت ندید ، از زندان به در آوردندش. با احترام، فروغی با انگلیسی ها صحبت کرد، نتیجه ان شد که رضا شاه برود. شاه از فروغی جویای احوال شد ، که آیا کاری کردی ؟ فروغی گفت : در کف شیر نر خونخواره ایغیر تسلیم و رضا کو چاره ای. باید بروی
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۷/۰۵/۲۳ - ۱۷:۰۱:۵۹
پوزششاید پدرِ داماد فروغی بوده
user_image
امیرعلی داودپور
۱۳۹۸/۰۵/۲۶ - ۰۹:۳۸:۰۳
هی رضا بودی چنین شد عاقبتجهل و نادانی گرفت از او سمتدوزخ اندیشه شد هر جا حصارآدمی سجده کند سوی حماراز پس تسلیم و نقدیر و غلطتو برآ تا خودشناسی هم صفتجز که تسلیم و رضا بشتاب رزممن شتابیدم به انگشتی به نظمگرچه کس را در جهان نی آن سپاهتا بگیرد هر طرف غم را سلاحمیتوان نظمید و حرف راست گفتهر چه بر لب آدمی میخواست گفت
user_image
تابش
۱۴۰۱/۰۱/۰۵ - ۲۳:۴۹:۴۱
برخی بر این بیت جناب مولانا خرده گیری و انتقاد کرده اند که اگر در معنای عرفانی به کار رود شیر نر خون خواره نامناسب است اگر بیت به این صورت گفته شود این مشکل حل می شود   گر قضا حتمی شود از سوی او غیر تسلیم و رضا راهی مجو    
user_image
کوروش
۱۴۰۱/۰۶/۲۷ - ۰۰:۴۸:۴۵
  کار او دارد که حق را شد مرید   بهر کار او ز هر کاری برید    
user_image
مهرداد
۱۴۰۲/۰۶/۲۴ - ۱۸:۳۷:۱۷
تا به شب در خاک بازی می کنند، هم گفته شده البته تا شب ترحال، بازی می کنند یعنی تا شب کوچیدن یا شب مرگ در حال بازی و بی خبری هستند.