مولانا

مولانا

بخش ۱۷ - حکایت آن عاشق کی شب بیامد بر امید وعدهٔ معشوق بدان وثاقی کی اشارت کرده بود و بعضی از شب منتظر ماند و خوابش بربود معشوق آمد بهر انجاز وعده او را خفته یافت جیبش پر جوز کرد و او را خفته گذاشت و بازگشت

۱

عاشقی بودست در ایام پیش

پاسبان عهد اندر عهد خویش

۲

سالها در بند وصل ماه خود

شاهمات و مات شاهنشاه خود

۳

عاقبت جوینده یابنده بود

که فرج از صبر زاینده بود

۴

گفت روزی یار او که امشب بیا

که بپختم از پی تو لوبیا

۵

در فلان حجره نشین تا نیم‌شب

تا بیایم نیم‌شب من بی طلب

۶

مرد قربان کرد و نانها بخش کرد

چون پدید آمد مهش از زیر گرد

۷

شب در آن حجره نشست آن گرمدار

بر امید وعدهٔ آن یار غار

۸

بعد نصف اللیل آمد یار او

صادق الوعدانه آن دلدار او

۹

عاشق خود را فتاده خفته دید

اندکی از آستین او درید

۱۰

گردکانی چندش اندر جیب کرد

که تو طفلی گیر این می‌باز نرد

۱۱

چون سحر از خواب عاشق بر جهید

آستین و گردکانها را بدید

۱۲

گفت شاه ما همه صدق و وفاست

آنچ بر ما می‌رسد آن هم ز ماست

۱۳

ای دل بی‌خواب ما زین ایمنیم

چون حرس بر بام چوبک می‌زنیم

۱۴

گردکان ما درین مطحن شکست

هر چه گوییم از غم خود اندکست

۱۵

عاذلا چند این صلای ماجرا

پند کم ده بعد ازین دیوانه را

۱۶

من نخواهم عشوهٔ هجران شنود

آزمودم چند خواهم آزمود

۱۷

هرچه غیر شورش و دیوانگیست

اندرین ره دوری و بیگانگیست

۱۸

هین بنه بر پایم آن زنجیر را

که دریدم سلسلهٔ تدبیر را

۱۹

غیر آن جعد نگار مقبلم

گر دو صد زنجیر آری بگسلم

۲۰

عشق و ناموس ای برادر راست نیست

بر در ناموس ای عاشق مَایست

۲۱

وقت آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم سراسر جان شوم

۲۲

ای عدوّ شرم و اندیشه بیا

که دریدم پردهٔ شرم و حیا

۲۳

ای ببسته خواب جان از جادوی

سخت‌دل یارا که در عالم توی

۲۴

هین گلوی صبر می گیر و فشار

تا خنک گردد دل عشق ای سوار

۲۵

تا نسوزم کی خنک گردد دلش

ای دل ما خاندان و منزلش

۲۶

خانهٔ خود را همی‌سوزی بسوز

کیست آن کس کت بگوید لایجوز

۲۷

خوش بسوز این خانه را ای شیر مست

خانهٔ عاشق چنین اولیترست

۲۸

بعد ازین این سوز را قبله کنم

زانکه شمعم  بسوزش روشنم

۲۹

خواب را بگذار امشب ای پدر

یک شبی بر کوی بی‌خوابان گذر

۳۰

بنگر اینها را که مجنون گشته‌اند

هم‌چو پروانه بوصلت کشته‌اند

۳۱

بنگر این کشتی خلقان غرق عشق

اژدهایی گشت گویی حلق عشق

۳۲

اژدهایی ناپدید دلربا

عقل هم‌چون کوه را او کهربا

۳۳

عقل هر عطار کآگه شد ازو

طبله‌ها را ریخت اندر آب جو

۳۴

رو کزین جو برنیایی تا ابد

لم یکن حقا له کفوا احد

۳۵

ای مزوّر چشم بگشای و ببین

چند گویی می‌ندانم آن و این

۳۶

از وبای زرق و محرومی بر آ

در جهان حی و قیومی در آ

۳۷

تا نمی‌بینم همی‌بینم شود

وین ندانمهات می‌دانم بود

۳۸

بگذر از مستی و مستی‌بخش باش

زین تلوّن نقل کن در استواش

۳۹

چند نازی تو بدین مستی بس است

بر سر هر کوی چندان مست هست

۴۰

گر دو عالم پر شود سرمست یار

جمله یک باشند و آن یک نیست خوار

۴۱

این ز بسیاری نیابد خواریی

خوار که بود تن‌پرستی ناریی

۴۲

گر جهان پر شد ز نور آفتاب

کی بود خوار آن تف خوش‌التهاب

۴۳

لیک با این جمله بالاتر خرام

چونک ارض الله واسع بود و رام

۴۴

گرچه این مستی چو باز اشهبست

برتر از وی در زمین قدس هست

۴۵

رو سرافیلی شو اندر امتیاز

در دمندهٔ روح و مست و مست‌ساز

۴۶

مست را چون دل مزاح اندیشه شد

این ندانم و آن ندانم پیشه شد

۴۷

این ندانم وان ندانم بهر چیست

تا بگویی آنک می‌دانیم کیست

۴۸

نفی بهر ثبت باشد در سخن

نفی بگذار و ز ثبت آغاز کن

۴۹

نیست این و نیست آن هین واگذار

آنک آن هستست آن را پیش آر

۵۰

نفی بگذار و همان هستی پرست

این در آموز ای پدر زان ترک مست

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 560
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۲۷۰
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۰۸۰
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۳۷
مبینا جهانشاهی :

نظرات

user_image
مینا
۱۳۹۲/۰۲/۲۳ - ۱۵:۳۱:۱۳
شاید یکی از راههای رسیدن به آرامش روحی و سلامت روان چشم پوشیدن از شهوت باشد و از امیال دنیوی بگذراز مستی و مستی بخش باش...
user_image
رضا شیربندی
۱۳۹۲/۰۹/۲۳ - ۰۱:۲۰:۲۹
یبداری دربین الطلوعین ورازونیازبامعشوق کلیدرستگاری است.
user_image
عباس
۱۳۹۴/۰۳/۲۶ - ۰۳:۳۳:۲۱
حوا اگر بغض نماید ، حتی خدا هم اگر سیب بیاورد ، چیزی جز آغوش آدم ارامش نخواهد کرد.باید نسبیت انیشتن را فراموش نکردد و عشق را که یک فعالیت تعالی بخش است به ابتذال تبدبل نکرد.
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۱۸ - ۲۲:۱۰:۵۲
باسلام وسپاس از این نظر خواهی امام حسین بعد از دعای عرفه و عشق بازی کلامی با خدا (معشوق) ،در روز عاشورا عشق بازی عملی انجام داد و زبان حالش چنین بود : وقت آن آمد که من عریان شوم نقش بگذارم سراسر جان شوم
user_image
فرهنگ
۱۳۹۶/۰۸/۰۴ - ۱۷:۰۰:۱۷
مصرع دوم بیتی که با : عشق و ناموس ای برادر راست نیست.... بر دَرِ ناموس ای عاشق مایست . صحیح هست
user_image
کیا
۱۳۹۸/۰۵/۰۷ - ۱۱:۲۳:۰۹
گردکان (با کاف) درست است. به معنی گردودر متنهای سعدی هم گردکان نوشته شده است. در کرمانشاه هم گردو را گردکان می نامند. لطفا تصحیح کنید تلفظ گردگان (با گاف) هم ثقیل است دلیل دیگری بر غلط بودن آن.
user_image
رضا
۱۳۹۸/۰۹/۱۸ - ۰۷:۲۰:۳۱
خوش بسوز این خانه را ای شیر مستخانهٔ عاشق چنین اولی ترست
user_image
کورش
۱۳۹۹/۰۱/۱۸ - ۰۰:۳۰:۴۱
اشاره به موضوعی مشابه از سوی عطار بزرگوار از زاویه ای دیگر به یک موضوع در شعر :عاشقی از فرط عشق آشفته بودبر سر خاکی بزاری خفته بودرفت معشوقش به بالینش فرازدید او را خفته وز خود رفته بازرقعه‌ای بنبشت چست و لایق اوبست آن بر آستین عاشق اوعاشقش از خواب چون بیدار شدرقعه برخواند و برو خون بار شداین نوشته بود کای مرد خموشخیز اگر بازارگانی سیم گوشور تو مرد زاهدی، شب زنده باشبندگی کن تا به روز و بنده باشور تو هستی مرد عاشق، شرم‌دارخواب را با دیدهٔ عاشق چه کارمرد عاشق باد پیماید به روزشب همه مهتاب پیماید ز سوزچون تو نه اینی نه آن، ای بی‌فروغمی‌مزن در عشق ما لاف دروغگر بخفتد عاشقی جز در کفنعاشقش گویم، ولی بر خویشتنچون تو در عشق از سر جهل آمدیخواب خوش بادت که نااهل آمدی
user_image
پوریا سجادی
۱۴۰۳/۰۵/۰۷ - ۰۰:۰۵:۴۳
استاد شاهزیدی در آلبوم هنوز آواز چند بیت از این شعر را در بیات اصفهان اجرا کردن شنیدن داره.