مولانا

مولانا

بخش ۱۹ - در آمدن ضریر در خانهٔ مصطفی علیه‌السلام و گریختن عایشه رضی الله عنها از پیش ضریر و گفتن رسول علیه‌السلام کی چه می‌گریزی او ترا نمی‌بیند و جواب دادن عایشه رضی الله عنها رسول را صلی الله علیه و سلم

۱

اندر آمد پیش پیغامبر ضریر

کای نوابخش تنور هر خمیر

۲

ای تو میر آب و من مستسقیم

مستغاث المستغاث ای ساقیم

۳

چون در آمد آن ضریر از در شتاب

عایشه بگریخت بهر احتجاب

۴

زانک واقف بود آن خاتون پاک

از غیوری رسول رشکناک

۵

هر که زیباتر بود رشکش فزون

زانک رشک از ناز خیزد یا بنون

۶

گنده‌پیران شوی را قما دهند

چونک از زشتی و پیری آگهند

۷

چون جمال احمدی در هر دو کون

کی بدست ای فر یزدانیش عون

۸

نازهای هر دو کون او را رسد

غیرت آن خورشید صدتو را رسد

۹

که در افکندم به کیوان گوی را

در کشید ای اختران هم روی را

۱۰

در شعاع بی‌نظیرم لا شوید

ورنه پیش نور من رسوا شوید

۱۱

از کرم من هر شبی غایب شوم

کی روم الا نمایم که روم

۱۲

تا شما بی من شبی خفاش‌وار

پر زنان پرید گرد این مطار

۱۳

هم‌چو طاووسان پری عرضه کنید

باز مست و سرکش و معجب شوید

۱۴

ننگرید آن پای خود را زشت‌ساز

هم‌چو چارق کو بود شمع ایاز

۱۵

رو نمایم صبح بهر گوشمال

تا نگردید از منی ز اهل شمال

۱۶

ترک آن کن که درازست آن سخن

نهی کردست از درازی امر کن

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 562
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۴۴۰
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۰۸۴

نظرات

user_image
نازنین
۱۳۹۳/۰۵/۰۵ - ۱۴:۲۶:۵۷
تا جاییکه می دونم این داستان منتسب به حضرت زهرا سلام الله علیهاست،نه عایشه!!
user_image
سیامک
۱۳۹۴/۰۶/۰۹ - ۱۵:۳۳:۰۰
عایشه بگریخت بهر احتجابحضرت مولانا حضرت عایشه را قبول دارد واقعا مولوی افتخار مسلمانان اهل سنت هستن
user_image
صمد
۱۳۹۴/۰۹/۱۴ - ۱۲:۲۶:۳۳
اگه دانستنی نازنین اینقدره باید کتابهاش عوض کنه
user_image
رضا
۱۳۹۵/۰۷/۲۱ - ۰۷:۰۷:۵۰
ور نه پیش نور من رسوا شوید
user_image
محمدامین مروتی
۱۳۹۵/۱۱/۰۴ - ۱۵:۱۳:۵۱
غیرت ورزیدن بر پوشش حقیقت از نامحرمان از راه پرگوییمحمدامین مروتیمولانا در دفتر ششم به حضرت حق خطاب می کند که من تو را نمی بینم، چون تو روی من هستی و از حبل الورید به من نزدیک تری و از غایت قرب و نزدیکی تو را نمی بینم. پس اگر ندای یا یا سر می دهم که خطاب به مخاطب بعید است در واقع می خواهم از چشم اغیار پنهانی کنم که مرا و تو را نمی فهمند:انتَ وجهی، لا عجب اَن لا اَراهغایة القُربِ حجابُ الاشتباهجِئتُ اقرَب انتَ مِن حَبل الوریدکم اَقُل: " یا! یا! "نداء للبعیدبا صدا کردن تو در بیابان، می خواهم نامحرمان را به غلط می اندازم:بل اغالطهم انادی فی القفارکَی اُکَتِّم مَن معی، مِمّن اَغارسپس قصة روگرفتن عایشه از کوری را که مهمان پیامبر بود، به عنوان شاهد مثال می آورد و می گوید عایشه در حجاب رفت چون از غیرت پیامبر بر خودش آگاه بود: چون در آمد آن ضریر از در شتابعایشه بگریخت بهرِ احتجابزان که واقف بود آن خاتون پاکاز غیوریّ رسولِ رشک ناکگفت پیغامبر برای امتحان،او نمی‌بیند تو را کم شو نهانکرد اشارت عایشه با دست هااو نبیند، من همی‌بینم وِرامولانا از این داستان نتیجه می گیرد که عقل بر زیبایی غیرت می ورزد. یعنی زیبایی و حقیقت و معنا را از نامحرم، مکتوم می دارد. چرا که چشم ایشان تابِ تور حقیقت را ندارد. بنابراین عقل حقایق و نصایح را در قالب تمثیل و تشبیه پنهان می کند و آشکارا بیان نمی کند:غیرت عقل است بر خوبیِ روحپر ز تشبیهات و تمثیل این نصوحاما مگر نه این که این حقایق از نامحرم پنهان است. پس چرا عقل بر محجوب ماندنشان غیرت می ورزد و اصرار می کند؟با چنین پنهانیی کین روح راستعقل بر وی این چنین رشکین چراست؟مگر نه این است که هر چشمی تاب دیدن نور را ندارد و نور آفتاب خود حجابِ خود است؟از که پنهان می‌کنی ای رشک‌خوآن که پوشیدست نورش روی او؟پس آفتاب نیازی ندارد تا خود را بپوشاند:می‌رود بی‌روی‌پوش این آفتابفرطِ نور اوست رویش را نقابمولانا در
پاسخ این پرسش ها می گوید این غیرت از طرفی متمایل به حداکثر پنهان کاری از نامحرم است تا آن جا که حتی چشم و گوش خود را هم نامحرم تلقی می کند و لب از هرگونه سخنی بر می بندد:رشک از آن افزون‌ترست اندر تنمکز خودش خواهم که هم پنهان کنمز آتش رشک گران آهنگ، منبا دو چشم و گوشِ خود در جنگ، منچون چنین رشکیستت ای جان و دلپس دهان بر بند و گفتن را بهلاما این خاتمة کار نیست. از سوی دیگر این آفتای تاب مستوری ندارد و اگر آن را بپوشانی سر از روزن بر می آرد:ترسم ار خامش کنم آن آفتاباز سوی دیگر بدرّاند حجابچنان که به مضمون حدیث قدسی خداوند گنج مخفی بود و می خواست شناخته شود و خلق را آفرید «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف» :گر بغرد بحر، غُرّه‌ش کف شودجوشِ احبَبتُ بِاَن اَعرَف، شود اما من حرف می زنم تا نامحرمان را به حرف زدن مشغول کنم تا متوجه روی و بوی گل نشوند که نه تاب و نه شایستگی آن را دارند. حرف زدن همان و در حجاب کردن همام:حرف گفتن، بستنِ آن روزنستعین اظهارِ سخن، پوشیدنستچنان که بلبل به نعره و گفتگو مشغول می شود تا بوی و روی گل را نهان دارد:بلبلانه نعره زن در روی گلتا کنی مشغولشان از بوی گلتا به قُل، مشغول گردد گوششانسوی روی گل نپرّد هوششاندر حقیقت مولانا تعریضی به خداشناسی فلسفی و کلامی و استدلالی می زند که با حرف زدن و استدلال در باب خدا، از خداشناسی دیداری و شهودی محروم می مانند و در واقع همان سخن گفتن ها و دلیل آوردن ها رهزنشان می شود:پیش این خورشید کو بس روشنیستدر حقیقت هر دلیلی ره‌زنیست
user_image
سجاد جولا زاده
۱۴۰۲/۰۷/۱۰ - ۰۱:۵۵:۵۶
سلام. در هیچ کدام از منابع اهل‌سنت و شیعه، چنین داستانی در مورد عایشه بیان نشده و استاد سید حعفر شهیدی و استاد بدیع الزمان‌ فروزانفر به این مسئله اشاره کرده‌اند. و در منابع اهل سنت شبیه به این داستان در مورد ام سلمه و میمونه و در روایتی دیگر در مورد حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نقل شده است. چرا مولوی این داستان را در مورد عایشه نقل کرده است؟؟