
مولانا
بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب
۱
گفت آری لیک کو دور یزید
کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید
۲
چشم کوران آن خسارت را بدید
گوش کران آن حکایت را شنید
۳
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدیت از عزا
۴
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
۵
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چون دریم ، چون خاییم دست
۶
چونک ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
۷
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
۸
روز ملکست و کش و شاهنشهی
گر تو یک ذره ازیشان آگهی
۹
ور نهای آگه برو بر خود گری
زانک در انکار نقل و محشری
۱۰
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
۱۱
ور همیبیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشمسیر
۱۲
در رخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
۱۳
آنکه جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کو دید آن دریا و میغ
تصاویر و صوت

نظرات
رسته
پاسخ: با تشکر، طبق فرموده جایگزین شد.
رسته
ف-ش
رسته
پاسخ به اظهارات ف . ش.مورخ چهارم تیر که حاشیه ی همین بخش 24 دفتر ششم مثنوی درج شده است.در نوشتن نقد و در حاشیه نویسی، اصل راهنمای این بنده این است که متن شعر مستقل است. مستقل از من و مستقل از هر خواننده و هر نظر دهنده ی دیگر. این است که در نقد مورخ سوم تیر در ارتباط به اظهارات ف.ش. تلاش کردم که منطق درونی شعر مثنوی ، دفتر ششم، از بخش های 18 تا 24 را نمایان سازم و نشان بدهم که اظهارات ف.ش. نادرست است. بنده نه تفسیری از شعر را ارایه دادم و نه تعبیری از آن، و نه چیزی به آن افزودم ونه چیزی از آن کاستم، فقط گفتم که شعر را درست تر و دقیق تر بخوانید. من دو گزاره از نوشته ی خود ایشان را گرفتم و به بقیه ی نوشته ی ایشان کاری نداشتم ، چون غرض از نقد نشان دادن منطق درونی شعر مولوی است نه نوشته ی ایشان و درست نمی دانم که حاشیه ی گنجور میدان نبرد از روی حب علی و یا از روی بغض معاویه شود. راجع به درست و نادرست بودن بقیه ی نوشته ی ایشان کاری نداشتم.دودیگر، چرا راه دور می روید و از جای دیگر مثال می آورید. مگر در همین بخش 24 در باره ی همان شهیدان کربلا نمی گوید: " روح سلطانی ز زندانی بجست"و یا "چونک ایشان خسرو دین بودهاند وقت شادی شد چو بشکستند بندسوی شادروان دولت تاختندکنده و زنجیر را انداختند"و یا روز ملکست و گش و شاهنشهی"اگر نگرانی از این است که شهیدان کربلا چه ارج و قربی برای مولوی داشته است آیا بهتر از آن چه که در بالا گفته شده است می خواستید ؟ ولی اگر نگرانی از عزاداری و شیون به آن شهیدان است، مولوی می گوید به آنان نباید گریست چون آنان نه تنها جان را به کف نهادند بلکه مرگ را هم درکف خود گرفتند و بر آن حکم راندند و آن را چون پرده ای دریدند و منطق منفی مرگ را یه حوزه ی اثبات آوردند. می گوید: اگر می خواهید گریه بکنید به روزگار خودتان بگریید که آن منطق را درنمی یابید و آن نور را نمی بینید. برای آنانی که در میدان عشق قدم می گذارند منطق جدلی، تقابل مثبت و منفی، دگرگون می گردد. کوره ی عشق همه چیز را دگرگون می کند. می گوید " آفتاب آمد دلیل آفتاب". و یا می گوید: " میرود بی رویپوش این آفتاب ***فرط نور اوست رویش را نقاب". ( بیت 6 بخش 20 دفتر ششم).
ف-ش
رسته
ف-ش
ف-ش
ف-ش
آیت
امین کیخا
امین کیخا
عبدالحمید
روفیا
أبرار
روفیا
mehr
روفیا
طاهری
ناشناس
با ادب
arad
مختار
محمدامین مروتی
محمد رضا
...
مهدی حقیقی
لایقی
محمد
حسن
محمد رشیدی
مهدی ملک سعیدی
سیده فاطمه آل یاسین
ادوارد ر.زاده
مهدی نظریان
ahmad aramnejad