مولانا

مولانا

بخش ۲۵ - تمثیل مرد حریص نابیننده رزاقی حق را و خزاین و رحمت او را به موری کی در خرمن‌گاه بزرگ با دانهٔ گندم می‌کوشد و می‌جوشد و می‌لرزد و به تعجیل می‌کشد و سعت آن خرمن را نمی‌بیند

۱

مور بر دانه بدان لرزان شود

که ز خرمن‌های خوش اعمی بود

۲

می‌کشد آن دانه را با حرص و بیم

که نمی‌بیند چنان چاش کریم

۳

صاحب خرمن همی‌گوید که هی

ای ز کوری پیش تو معدوم شی

۴

تو ز خرمن‌های ما آن دیده‌ای

که در آن دانه به جان پیچیده‌ای

۵

ای به صورت ذره کیوان را ببین

مورِ لنگی ، رو سلیمان را ببین

۶

تو نه‌ای این جسم تو آن دیده‌ای

وارهی از جسم گر جان دیده‌ای

۷

آدمی دیده‌ست باقی گوشت و پوست

هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست

۸

کوه را غرقه کند یک خُم زِ نَم

منفذش چون باز باشد سوی یم

۹

چون به دریا راه شد از جان خم

خم با جیحون برآرد اشتلم

۱۰

زان سبب قل گفتهٔ دریا بود

هرچه نطق احمدی گویا بود

۱۱

گفتهٔ او جمله در بحر بود

که دلش را بود در دریا نفوذ

۱۲

داد دریا چون ز خم ما بود

چه عجب در ماهیی دریا بود

۱۳

چشم حس افسرد بر نقش ممر

تش ممر می‌بینی و او مستقر

۱۴

این دوی اوصاف دید احولست

ورنه اول آخر آخر اولست

۱۵

هی ز چه معلوم گردد این ز بعث

بعث را جو ، کم کن اندر بعث بحث

۱۶

شرط روز بعث اول مردنست

زانک بعث از مرده زنده کردنست

۱۷

جمله عالم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و آن آمد پناه

۱۸

از کجا جوییم علم از ترک علم

از کجا جوییم سلم از ترک سلم

۱۹

از کجا جوییم هست از ترک هست

از کجا جوییم سیب از ترک دست

۲۰

هم تو تانی کرد یا نعم المعین

دیدهٔ معدوم‌بین را هست بین

۲۱

دیده‌ای کو از عدم آمد پدید

ذات هستی را همه معدوم دید

۲۲

این جهان منتظم محشر شود

گر دو دیده مبدل و انور شود

۲۳

زان نماید این حقایق ناتمام

که برین خامان بود فهمش حرام

۲۴

نعمت جنات خوش بر دوزخی

شد محرم گرچه حق آمد سخی

۲۵

در دهانش تلخ آید شهد خلد

چون نبود از وافیان  عهد خلد

۲۶

مر شما را نیز در سوداگری

دست کی جنبد چو نبود مشتری

۲۷

کی نظاره اهل بخریدن بود

آن نظاره گول گردیدن بود

۲۸

پرس پرسان «کاین به چند و آن به چند»

از پی تعبیر وقت و ریش‌خند

۲۹

از ملولی کاله می‌خواهد ز تو

نیست آن کس مشتری و کاله‌جو

۳۰

کاله را صد بار دید و باز داد

جامه کی پیمود او پیمود باد

۳۱

کو قدوم و کرّ و فر مشتری

کو مزاح گنگلی سرسری

۳۲

چونک در ملکش نباشد حبه‌ای

جز پی گنگل چه جوید جبه‌ای

۳۳

در تجارت نیستش سرمایه‌ای

پس چه شخص زشت او چه سایه‌ای

۳۴

مایه در بازار این دنیا زرست

مایه آنجا عشق و دو چشم ترست

۳۵

هر که او بی‌مایه‌ای بازار رفت

عمر رفت و بازگشت او خام تفت

۳۶

هی کجا بودی برادر هیچ جا

هی چه پختی بهر خوردن هیچ با

۳۷

مشتری شو تا بجنبد دست من

لعل زاید معدن آبَستِ من

۳۸

مشتری گرچه که سست و باردست

دعوت دین کن که دعوت واردست

۳۹

باز پران کن حمام روح گیر

در ره دعوت طریق نوح گیر

۴۰

خدمتی می‌کن برای کردگار

با قبول و رد خلقانت چه کار

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 565

نظرات

user_image
رسته
۱۳۸۷/۰۴/۰۲ - ۱۳:۵۸:۳۴
بیت 24غلط: دوزخمیدرست : دوزخی
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده تصحیح شد.
user_image
محمدامین مروتی
۱۳۹۵/۱۲/۰۲ - ۱۵:۱۵:۴۳
چشمها را باید شستمحمدامین مروتیمولانا انسان حریص به دنیا را به مورچه ای بشبیه می کند که خرمنی را نمی بیند و عمر و هستی و همّ و غم خود را به دانه ای گندم تقلیل داده است و مورد شماتت صاحب خرمن یعنی خدا که صاحب تمام عالم است، قرار می گیرد:مور بر دانه بدان لرزان شودکه ز خرمن های خوش، اعمی بودصاحب خرمن همی‌گوید که هَیای ز کوری پیش تو معدوم، شی تو ز خرمن های ما آن دیده‌ایکه در آن دانه به جان، پیچیده‌ایدنیا به چشم مورچه وار تو ذرّه ای کوچک است و حشمت کیهانیِ سلیمان را نمی بینی:ای به صورت ذرّه کیوان را ببینمور لنگی، رو سلیمان را ببینمگر این که از افقی وسیع تر در عالم نظاره کنی و نوع نگاهت و عمق و وسعت نگرشت را تغییر دهی. یعنی عالم را در دنیا و جسم حقیرت خلاصه نکنی:تو نه‌ای این جسم تو آن دیده‌ایوا رهی از جسم گر جان دیده‌ایچرا که حقیقت وجود ما نگاهی است که در جهان می کنیم. به قول سپهری چشم ها را باید شست:آدمی دیده‌ست باقی گوشت و پوستهرچه چشمش دیده است آن چیز اوستو باز به قول خود مولانا:ای برادر تو همان اندیشه ایمابقی خود استخوان و ریشه ای
user_image
محمدامین مروتی
۱۳۹۵/۱۲/۰۲ - ۱۵:۱۶:۵۷
روی در خدا نه، نه در مردممحمدامین مروتیمولانا می گوید عاشقانه و خاضعانه روی در محبوب کن:مایه در بازار این دنیا، زرستمایه آنجا عشق و دو چشمِ ترستو مردمان را به سوی او دعوت نما، هرچند راه خدا مشتریان پابرجا و جدی ای نداشته باشد:مشتری گرچه که سست و بارِدست دعوت دین کن که دعوت واردستکبوتر روح و معنا را به کمک بازِ عشق و خضوع صید کن و کاری به نتیجة دعوت خود توسط دیگران نداشته باش. مهم این است که روی در خدا داشته باشی و به او دعوت کنی:باز پرّان کن حَمام روح گیردر ره دعوت طریق نوح گیرخدمتی می‌کن برای کردگاربا قبول و ردِّ خلقانت چه کار؟
user_image
محمدامین مروتی
۱۳۹۵/۱۲/۰۲ - ۱۵:۱۹:۴۴
ارتباط خدا و پیامبرمحمدامین مروتیمولانا می گوید اگر خُم منفذی به بحر پیدا کند، عین بحر است و کوزة جان پیامبر هم با دریای وجود خدا متصل بود:چون به دریا راه شد از جان خمخم با جیحون برآرد اُشتُلُم پس "قل" های پیامبر در قرآن، گفته های خدا هم بود هرچند از لب پیامبر خارج می شد:زان سبب "قل"، گفتة دریا بودجای دیگر هم می گوید:گرچه قرآن از لب پیغمبر استهر که گفت که حق نگفت، او کافر استمولانا در دفتر ششم ادامه می دهد دوگانه دیدن گفته خدا و پیغمبر، حاصل دیدة احول بین است و گرنه اول و آخر، خودِ خداست:این دُوی اوصاف دید احولستورنه اول آخر، آخر اولستولی زمانی به وحدت همة حقایق و معنای هوالاول و هوالآخر پی می بری، که به مقام "موتوا قبل ان تموتو" یعنی مقام مرگ اوصاف نفسانی برسی. پس به جای سخن گفتن از مرگ و رستاخیز، بمیر:هی ز چه معلوم گردد، این ز بَعث بعث را جو، کم کن اندر بعث، بحثشرط روز بعث، اول مردنستزان که بعث از مرده زنده کردنستمی توان گفت که سروش در تئوری وحی خود از این سخنان مولانا هم متاثر بوده است.