مولانا

مولانا

بخش ۳۹ - داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد

۱

گفت یک روزی به خواجهٔ گیلیی

نان پرستی نر گدا زنبیلیی

۲

چون ستد زو نان بگفت ای مستعان

خوش به خان و مان خود بازش رسان

۳

گفت خان ار آنست که من دیده‌ام

حق ترا آنجا رساند ای دژم

۴

هر محدث را خسان باذل کنند

حرفش ار عالی بود نازل کنند

۵

زانک قدر مستمع آید نبا

بر قد خواجه برد درزی قبا

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 575
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۰۰

نظرات

user_image
کوروش
۱۴۰۰/۰۵/۲۷ - ۲۲:۳۴:۱۹
متوجه سه بیت نخست نشدم کسی میتونه توضیح بده ؟
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۰۶/۱۰ - ۱۷:۲۳:۲۷
سلام اقا کوروش نمیدونم قسمت شده  در چند جا
پاسخگوی شما باشم زهی سعادت خدا کنه توضیحاتم مفید واقع بشه  برای معنی سه بیت که فرمودی نیاز است گریزی به بخش قبل بزنیم پیرزنی عجوزه با کبر سن هنوز در دام شهوت اسیر ، وبه دنبال شکار شوهر بود ولی به گفته مولانا دامش پاره شده بود  یعنی جوانی وجمالش نبود واین عمر که در غفلت وشهوت میگذرد چیزی جز سرمایه دوزخ نیست حال اگر کسی برای او طلب عمر دراز نماید گرچه او خوشحال میشود   ولی در اصل برایش نفرین کرده  حال برویم سر سه بیت حضرتعالی   یک روز یک گدایی سمج راه را بر خواجه ای از شهر گیلان می بندد وپس از سماجت وگرفتن پول یا حالا نان  برای خواجه  که  از ظاهرش متوجه شده غریب است طبق عادت گدایان دعا میکند که خداوند ترا به خانه ات سالم برگرداند ولیکن خواجه به هر دلیل میل به برگشت نداشته ویا شاید قهر هم بوده  میگوید آن خانه ای که من دیدم یادارم خدا تورا به آنجا ببرد ای گدای غمگین ژولیده این حکایت کوتاه در باب تاکید داستان قبلی آمده است ومبیین این مطلب است که زندگی شهوانی چیز قابل آرزو کردن نیست این برداشت بند ه بود  وحتما بی اشتباه نیست دوستان منت گذاشته اصلاح فرمایند. با سپاس فراوان
user_image
کوروش
۱۴۰۱/۰۷/۱۴ - ۰۴:۰۳:۱۲
هر محدث را خسان باذل کنند حرفش ار عالی بود نازل کنند یعنی چی ؟