
مولانا
بخش ۴۸ - طیره شدن قاضی از سیلی درویش و سرزنش کردن صوفی قاضی را
۱
گشت قاضی طیره صوفی گفت هی
حکم تو عدلست لاشک نیست غی
۲
آنچ نپسندی به خود ای شیخ دین
چون پسندی بر برادر ای امین
۳
این ندانی که می من چه کنی
هم در آن چه عاقبت خود افکنی
۴
من حفر بئرا نخواندی از خبر
آنچ خواندی کن عمل جان پدر
۵
این یکی حکمت چنین بد در قضا
که ترا آورد سیلی بر قفا
۶
وای بر احکام دیگرهای تو
تا چه آرد بر سر و بر پای تو
۷
ظالمی را رحم آری از کرم
که برای نفقه بادت سه درم
۸
دست ظالم را ببر چه جای آن
که بدست او نهی حکم و عنان
۹
تو بدان بز مانی ای مجهولداد
که نژاد گرگ را او شیر داد
تصاویر و صوت

نظرات
رضا
خرسند
کوروش