
مولانا
بخش ۶۷ - فاش شدن خبر این گنج و رسیدن به گوش پادشاه
۱
پس خبر کردند سلطان را ازین
آن گروهی که بدند اندر کمین
۲
عرضه کردند آن سخن را زیردست
که فلانی گنجنامه یافتست
۳
چون شنید این شخص کین با شه رسید
جز که تسلیم و رضا چاره ندید
۴
پیش از آنک اشکنجه بیند زان قباد
رقعه را آن شخص پیش او نهاد
۵
گفت تا این رقعه را یابیدهام
گنج نه و رنج بیحد دیدهام
۶
خود نشد یک حبه از گنج آشکار
لیک پیچیدم بسی من همچو مار
۷
مدت ماهی چنینم تلخکام
که زیان و سود این بر من حرام
۸
بوک بختت بر کند زین کان غطا
ای شه پیروزجنگ و دزگشا
۹
مدت شش ماه و افزون پادشاه
تیر میانداخت و برمیکند چاه
۱۰
هرکجا سخته کمانی بود چست
تیر داد انداخت و هر سو گنج جست
۱۱
غیر تشویش و غم و طامات نی
همچو عنقا نام فاش و ذات نی
تصاویر و صوت



نظرات