
مولانا
بخش ۷۰ - حکایت مرید شیخ حسن خرقانی قدس الله سره
۱
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسین خارقان
۲
کوهها ببرید و وادی دراز
بهر دید شیخ با صدق و نیاز
۳
آنچ در ره دید از رنج و ستم
گرچه در خوردست کوته میکنم
۴
چون به مقصد آمد از ره آن جوان
خانهٔ آن شاه را جست او نشان
۵
چون به صد حرمت بزد حلقهٔ درش
زن برون کرد از در خانه سرش
۶
که چه میخواهی بگو ای ذوالکرم
گفت بر قصد زیارت آمدم
۷
خندهای زد زن که خهخه ریش بین
این سفرگیری و این تشویش بین
۸
خود ترا کاری نبود آن جایگاه
که به بیهوده کنی این عزم راه
۹
اشتهای گولگردی آمدت
یا ملولی وطن غالب شدت
۱۰
یا مگر دیوت دو شاخه بر نهاد
بر تو وسواس سفر را در گشاد
۱۱
گفت نافرجام و فحش و دمدمه
من نتانم باز گفتن آن همه
۱۲
از مثل وز ریشخند بیحساب
آن مرید افتاد از غم در نشیب
تصاویر و صوت

نظرات
ایمان
ایمان
مرتضی