مولانا

مولانا

بخش ۷۶ - معجزهٔ هود علیه‌السلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد

۱

مؤمنان از دست باد ضایره

جمله بنشستند اندر دایره

۲

باد طوفان بود و کشتی لطف هو

بس چنین کشتی و طوفان دارد او

۳

پادشاهی را خدا کشتی کند

تا به حرص خویش بر صفها زند

۴

قصد شه آن نه که خلق آمن شوند

قصدش آنک ملک گردد پای‌بند

۵

آن خراسی می‌دود قصدش خلاص

تا بیابد او ز زخم آن دم مناص

۶

قصد او آن نه که آبی بر کشد

یاکه کنجد را بدان روغن کند

۷

گاو بشتابد ز بیم زخم سخت

نه برای بردن گردون و رخت

۸

لیک دادش حق چنین خوف وجع

تا مصالح حاصل آید در تبع

۹

هم‌چنان هر کاسبی اندر دکان

بهر خود کوشد نه اصلاح جهان

۱۰

هر یکی بر درد جوید مرهمی

در تبع قایم شده زین عالمی

۱۱

حق ستون این جهان از ترس ساخت

هر یکی از ترس جان در کار باخت

۱۲

حمد ایزد را که ترسی را چنین

کرد او معمار و اصلاح زمین

۱۳

این همه ترسنده‌اند از نیک و بد

هیچ ترسنده نترسد خود ز خود

۱۴

پس حقیقت بر همه حاکم کسیست

که قریبست او اگر محسوس نیست

۱۵

هست او محسوس اندر مکمنی

لیک محسوس حس این خانه نی

۱۶

آن حسی که حق بر آن حس مظهرست

نیست حس این جهان آن دیگرست

۱۷

حس حیوان گر بدیدی آن صور

بایزید وقت بودی گاو و خر

۱۸

آنک تن را مظهر هر روح کرد

وآنک کشتی را براق نوح کرد

۱۹

گر بخواهد عین کشتی را به خو

او کند طوفان تو ای نورجو

۲۰

هر دمت طوفان و کشتی ای مقل

با غم و شادیت کرد او متصل

۲۱

گر نبینی کشتی و دریا به پیش

لرزها بین در همه اجزای خویش

۲۲

چون نبیند اصل ترسش را عیون

ترس دارد از خیال گونه‌گون

۲۳

مشت بر اعمی زند یک جلف مست

کور پندارد لگدزن اشترست

۲۴

زانک آن دم بانگ اشتر می‌شنید

کور را گوشست آیینه نه دید

۲۵

باز گوید کور نه این سنگ بود

یا مگر از قبهٔ پر طنگ بود

۲۶

این نبود و او نبود و آن نبود

آنک او ترس آفرید اینها نمود

۲۷

ترس و لرزه باشد از غیری یقین

هیچ کس از خود نترسد ای حزین

۲۸

آن حکیمک وهم خواند ترس را

فهم کژ کردست او این درس را

۲۹

هیچ وهمی بی‌حقیقت کی بود

هیچ قلبی بی‌صحیحی کی رود

۳۰

کی دروغی قیمت آرد بی ز راست

در دو عالم هر دروغ از راست خاست

۳۱

راست را دید او رواجی و فروغ

بر امید آن روان کرد او دروغ

۳۲

ای دروغی که ز صدقت این نواست

شکر نعمت گو مکن انکار راست

۳۳

از مفلسف گویم و سودای او

یا ز کشتیها و دریاهای او

۳۴

بل ز کشتیهاش کان پند دلست

گویم از کل جزو در کل داخلست

۳۵

هر ولی را نوح و کشتیبان شناس

صحبت این خلق را طوفان شناس

۳۶

کم گریز از شیر و اژدرهای نر

ز آشنایان و ز خویشان کن حذر

۳۷

در تلاقی روزگارت می‌برند

یادهاشان غایبی‌ات می‌چرند

۳۸

چون خر تشنه خیال هر یکی

از قف تن فکر را شربت‌مکی

۳۹

نشف کرد از تو خیال آن وشات

شبنمی که داری از بحر الحیات

۴۰

پس نشان نشف آب اندر غصون

آن بود کان می‌نجنبد در رکون

۴۱

عضو حر شاخ تر و تازه بود

می‌کشی هر سو کشیده می‌شود

۴۲

گر سبد خواهی توانی کردنش

هم توانی کرد چنبر گردنش

۴۳

چون شد آن ناشف ز نشف بیخ خود

ناید آن سویی که امرش می‌کشد

۴۴

پس بخوان قاموا کسالی از نبی

چون نیابد شاخ از بیخش طبی

۴۵

آتشین است این نشان کوته کنم

بر فقیر و گنج و احوالش زنم

۴۶

آتشی دیدی که سوزد هر نهال

آتش جان بین کزو سوزد خیال

۴۷

نه خیال و نه حقیقت را امان

زین چنین آتش که شعله زد ز جان

۴۸

خصم هر شیر آمد و هر روبه او

کل شیء هالک الا وجهه

۴۹

در وجوه وجه او رو خرج شو

چون الف در بسم در رو درج شو

۵۰

آن الف در بسم پنهان کرد ایست

هست او در بسم و هم در بسم نیست

۵۱

هم‌چنین جملهٔ حروف گشته مات

وقت حذف حرف از بهر صلات

۵۲

از صله‌ست و بی و سین زو وصل یافت

وصل بی و سین الف را بر نتافت

۵۳

چونک حرفی برنتابد این وصال

واجب آید که کنم کوته مقال

۵۴

چون یکی حرفی فراق سین و بیست

خامشی اینجا مهمتر واجبیست

۵۵

چون الف از خود فنا شد مکتنف

بی و سین بی او همی‌گویند الف

۵۶

ما رمیت اذ رمیت بی ویست

هم‌چنین قال الله از صمتش بجست

۵۷

تا بود دارو ندارد او عمل

چونک شد فانی کند دفع علل

۵۸

گر شود بیشه قلم دریا مداد

مثنوی را نیست پایانی امید

۵۹

چارچوب خشت‌زن تا خاک هست

می‌دهد تقطیع شعرش نیز دست

۶۰

چون نماند خاک و بودش جف کند

خاک سازد بحر او چون کف کند

۶۱

چون نماند بیشه و سر در کشد

بیشه‌ها از عین دریا سر کشد

۶۲

بهر این گفت آن خداوند فرج

حدثوا عن بحرنا اذ لا حرج

۶۳

باز گرد از بحر و رو در خشک نه

هم ز لعبت گو که کودک‌راست به

۶۴

تا ز لعبت اندک اندک در صبا

جانش گردد با یم عقل آشنا

۶۵

عقل از آن بازی همی‌یابد صبی

گرچه با عقلست در ظاهر ابی

۶۶

کودک دیوانه بازی کی کند

جزو باید تا که کل را فی کند

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 596
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۱۵۶
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۰۳
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۴۴
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
محمود
۱۳۹۱/۱۰/۱۴ - ۱۰:۴۲:۱۰
قرآن کریم در آیه17 سوره مبارکه رعد می فرماید: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (17)ترجمه:خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر دره و رودخانه‏ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد، سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد- و از آنچه (در کوره‏ها) برای بدست آوردن زینت آلات یا وسائل زندگی آتش روی آن روشن می‏کنند نیز کفهایی مانند آن به وجود می‏آید- اما کفها به بیرون پرتاب می‏شوند ولی آنچه به مردم سود می‏رساند (آب یا فلز خالص) در زمین می‏ماند خداوند اینچنین مثال می‏زند (17)آیت الله مکارم در بین تفسیر این آیه، با اشاره ای به این مصرع از مولوی که «در دو عالم هر دروغ از راست خاست» اینچنین می آورد:باطل در بقای خود مدیون حق است.همانگونه که در تفسیر آیه گفتیم، اگر آبی نباشد هرگز کف نمی‏تواند به حیات خود مستقلا ادامه دهد، همین گونه اگر حق نبود، باطل هم فروغی نداشت، اگر افراد درستکار نبودند کسی تحت تاثیر افراد خائن واقع نمی‏شد و فریب آنها را نمی‏خورد، پس همین جولان و فروغ کاذب باطل مدیون بهره‏برداری از فروغ حق است (کان دروغ از راست می‏گیرد فروغ!). تفسیر نمونه، ج‏10، ص: 171
user_image
محمود
۱۳۹۱/۱۰/۱۴ - ۱۰:۴۸:۰۳
حق همیشه متکی به نفس است، اما باطل از آبروی حق مدد می‏گیرد و سعی می‏کند خود را به لباس او در آورد و از حیثیت او استفاده کند، همانگونه که" هر دروغی از راست فروغ می‏گیرد"، که اگر سخن راستی در جهان نبود، کسی هرگز دروغی را باور نمی‏کرد، و اگر جنس خالصی در جهان نبود، کسی فریب جنس قلابی را نمی‏خورد، بنا بر این حتی فروغ زودگذر باطل و آبروی و حیثیت موقت او به برکت حق است، اما حق همه جا متکی به خویشتن است و آبرو و اثر خویش!تفسیر نمونه، ج‏10، ص: 168
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۱/۲۵ - ۰۴:۱۴:۳۲
همچنین هر کاسبی اندر جهانبهر خود کوشد نه اصلاح جهان
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۱/۲۵ - ۰۴:۱۷:۳۱
ببخشید اندر دکان درست است.
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۲/۲۷ - ۱۱:۲۳:۰۱
یادم آمد آنها را که می خواستند جهان را مدیریت کنند!
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۲/۲۷ - ۱۱:۵۲:۴۲
چه خوب که راه بهبود اوضاع جهان و سر و سامان دادن به وضعیت خودمان دو راه مجزا و متفاوت نیستند. هر یک به دیگری منتهی میشود، تامین منافع راستین خودمان در گرو تامین منافع کل هستی و بهبود اوضاع جهان منوط به ارضاء نیازهای اجزاء آن است، وگرنه من که راستی برایم دشوار بود با دو دستورالعمل کار کنم و در هر موقعیتی بسنجم که حال منافع من کدام روش را اقتضاء می کند و منافع جهان کدام رویه را، در کشف همین یک نیز درمانده ام!
user_image
امیر
۱۳۹۹/۰۲/۰۴ - ۱۵:۵۱:۲۹
در کتاب خاطرات و خطرات بیت «کی دروغی قیمت آرد...» اینطور درج شده:کی دروغی قیمت آرد نی ز ر است / اندر عالم هر دروغ از راست خاست
user_image
مجید صداقت
۱۳۹۹/۱۰/۱۳ - ۲۲:۴۲:۳۶
درود بر دوستان عزیزم. ترس چیست؟می‌خواهیم نظر خود را درباره ترس بیان کنیمبه نظر شما ترس چیست؟ نوعی واکنش طبیعی که کتمان آن محل تامل است؟یا فعلی اکتسابی که در شرایط محیطی مختلف متفاوت بوده؟. هر تفسیری به زعم خویش می‌توان  برای ترس بیان کرد. بعبارت دیگر ترس در علوم مختلف ،معانی  متفاوتی دارد. مثلا در علم روانشناسی ترس ریشه در اتفاق یا حادثه ای در گذشته  داشته یا بطور مثال  درعلم فلسفه ، انسان در جوار حواس پنجگانه دارای خصائصی از جمله ترس می باشد. البته نگاه علم فلسفه به ترس کمی واقع گرایانه تر از دیگر علوم است. دلیل اول اینکه از ترس بعنوان یه خصیصه یاد می‌شود و دوم اینکه ترس قابل کتمان نیست ودر وجود همه بالقوه واکنش ترس وجود دارد. من خود بشخصه قبل از این تعریفی متفاوت از ترس داشتم. بگذریم،نمی‌خواهیم زیاد سلیقه ای به مقوله ترس نگاه کنیم. از این‌رو مشتاقانه به سراغ ادبیات خودمان می‌رویم. می‌خواهیم  ترس را از قول مولانا تعریف کنیم .مؤمنان از دست باد ضایرهجمله بنشستند اندر دایرهیاد طوفان بود و کشتی لطف هوبس چنین کشتی و طوفان دارد اوپادشاهی را خدا کشتی کندتا به حرص خویش بر صفها زندقصد شه آن نه که خلق آمن شوندقصدش آنک ملک گردد پای‌بندآن خراسی می‌دود قصدش خلاصتا بیابد او ز زخم آن دم مناصقصد او آن نه که آبی بر کشدیاکه کنجد را بدان روغن کندگاو بشتابد ز بیم زخم سختنه برای بردن گردون و رختلیک دادش حق چنین خوف وجعتا مصالح حاصل آید در تبعهم‌چنان هر کاسبی اندر دکانبهر خود کوشد نه اصلاح جهانهر یکی بر درد جوید مرهمیدر تبع قایم شده زین عالمیحق ستون این جهان از ترس ساختهر یکی از ترس جان در کار باختحمد ایزد را که ترسی را چنینکرد او معمار و اصلاح زمیناین همه ترسنده‌اند از نیک و بدهیچ ترسنده نترسد خود ز خودهیچ وهمی بی‌حقیقت کی بودهیچ قلبی بی‌صحیحی کی رودآن حکیمک وهم خواند ترس رافهم کژ کردست او این درس رامؤمنان از باد زیان  آوری که بود دست بر  دعا برداشتند ویاد  طوفان لطف هو را بخاطر می‌آورد، پادشاهی را خدا کشتی می‌دهد  تااز روی حرص وطمع ونگه داشتن تاج وتخت به جنگ دشمن رود، نه از برای ایمن ساختن مردمش بلکه برای ایمن ساختن قلمرو  تاج وتخت خویش. بعبارتی دیگر از ترسِ از دست دادن قلمرو، مردم خود را از آسیب‌ها حفظ می‌نماید.ویا آن خر آسیابی که می دود قصدش گرفتن روغن کنجد نیست بلکه می‌خواهد از آن زخم  سریعتر بگریزد ولی بدون توجه مشغول به خدمترسانی است  ویا گاو که با شتاب می‌رود، قصدش این نیست که گاری را جابجا کند  بلکه از خوف درد است که خدادر دل او نهاده   ، ویا کاسبی که دردکان  مشغول کاسبی است از ترس گذران امورات زندگی وامرار معاش  است ونه اصلاح جهان اما با این کار بدون اختیار مشغول به خدمت رسانی خلق است، خلاصه این که خدا اساس جهان را بر ترس نهاد وهر کسی از ترس جان زندگی می‌کند وامورات می‌گذراند.می بینیم که ترس در ادبیات ما به معنی وهم نیست و هر کس که این برداشت  را از ترس داشته باشد به بیراهه رفته است وحمد  خدای عز وجل که ترس را این چنین معمار واصلاح زمین قرار داد. آری، خداوند ترس را قرار داد تا چرخ گردون بخوبی بچرخد، همه از روی ترس تن به کار می‌دهند واز این رو کار جهان بخوبی پیش می‌رود. همیشه خشنود باشید ورستگار
user_image
مهرداد
۱۴۰۲/۱۲/۱۲ - ۱۰:۰۳:۴۲
دکتر سروش اینطور خوانده گر شود بیشه قلم دریا مدید
user_image
مسعود نژادحاجی فیروزکوهی
۱۴۰۳/۰۶/۱۴ - ۰۲:۳۲:۰۷
بحران زندگی انسان ترجیح منافع شخصی و خود مداری در تمام احوال و بی تفاوتی به منافع اغیار می باشد که ریشه در حرص و آزمندی انسان دارد. دایره فکر هرکس مصروف به منافع شخصی خویش است و پیامد کارهای خود را در ارتباط با مصالح دیگران نمی سنجد… روشنایی جاییست که ارتباط با دیگران واقع بینانه و به دور از حس خودخواهی باشد. انانیّت و خودخواهی ریشه ای ستبر در وجودیت جزئی انسان دارد و مایه رشد و نم سایر نقایص اخلاقی می باشد، نگاه «وحدت وجودی» به عالم واقع، مهر و محبت را نسبت به جمیع تجلیات الهی از جماد تا نبات و حیوان و انسان ارتقاء داده و مسیر انسانیت متصّف به وصف «کامل» را هموار می نماید.