مولانا

مولانا

بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود

۱

یک حکایت بشنو اینجا ای پسر

تا نگردی ممتحن اندر هنر

۲

آن جهود و مؤمن و ترسا مگر

همرهی کردند با هم در سفر

۳

با دو گمره همره آمد مؤمنی

چون خرد با نفس و با آهرمنی

۴

مرغزی و رازی افتند از سفر

همره و هم‌سفره پیش هم‌دگر

۵

در قفس افتند زاغ و جغد و باز

جفت شد در حبس پاک و بی‌نماز

۶

کرده منزل شب به یک کاروانسرا

اهل شرق و اهل غرب و ما ورا

۷

مانده در کاروانسرا خرد و شگرف

روزها با هم ز سرما و ز برف

۸

چون گشاده شد ره و بگشاد بند

بسکلند و هر یکی جایی روند

۹

چون قفس را بشکند شاه خرد

جمع مرغان هر یکی سویی پرد

۱۰

پر گشاید پیش ازین بر شوق و یاد

در هوای جنس خود سوی معاد

۱۱

پر گشاید هر دمی با اشک و آه

لیک پریدن ندارد روی و راه

۱۲

راه شد هر یک پرد مانند باد

سوی آن کز یاد آن پر می‌گشاد

۱۳

آن طرف که بود اشک و آه او

چونک فرصت یافت باشد راه او

۱۴

در تن خود بنگر این اجزای تن

از کجاها گرد آمد در بدن

۱۵

آبی و خاکی و بادی و آتشی

عرشی و فرشی و رومی و گشی

۱۶

از امید عود هر یک بسته طرف

اندرین کاروانسرا از بیم برف

۱۷

برف گوناگون جمود هر جماد

در شتای بعد آن خورشید داد

۱۸

چون بتابد تف آن خورشید جشم

کوه گردد گاه ریگ و گاه پشم

۱۹

در گداز آید جمادات گران

چون گداز تن به وقت نقل جان

۲۰

چون رسیدند این سه همره منزلی

هدیه‌شان آورد حلوا مقبلی

۲۱

برد حلوا پیش آن هر سه غریب

محسنی از مطبخ انی قریب

۲۲

نان گرم و صحن حلوای عسل

برد آنک در ثوابش بود امل

۲۳

الکیاسه والادب لاهل المدر

الضیافه والقری لاهل الوبر

۲۴

الضیافة للغریب والقری

اودع الرحمن فی اهل القری

۲۵

کل یوم فی القری ضیف حدیث

ما له غیر الاله من مغیث

۲۶

کل لیل فی القری وفد جدید

ما لهم ثم سوی الله محید

۲۷

تخمه بودند آن دو بیگانه ز خور

بود صایم روز آن مؤمن مگر

۲۸

چون نماز شام آن حلوا رسید

بود مؤمن مانده در جوع شدید

۲۹

آن دو کس گفتند ما از خور پریم

امشبش بنهیم و فردایش خوریم

۳۰

صبر گیریم امشب از خور تن زنیم

بهر فردا لوت را پنهان کنیم

۳۱

گفت مؤمن امشب این خورده شود

صبر را بنهیم تا فردا بود

۳۲

پس بدو گفتند زین حکمت‌گری

قصد تو آن است تا تنها خوری

۳۳

گفت ای یاران نه که ما سه تنیم

چون خلاف افتاد تا قسمت کنیم

۳۴

هرکه خواهد قسم خود بر جان زند

هرکه خواهد قسم خود پنهان کند

۳۵

آن دو گفتندش ز قسمت در گذر

گوش کن قسام فی‌النار از خبر

۳۶

گفت قسام آن بود کو خویش را

کرد قسمت بر هوا و بر خدا

۳۷

ملک حق و جمله قسم اوستی

قسم دیگر را دهی دوگوستی

۳۸

این اسد غالب شدی هم بر سگان

گر نبودی نوبت آن بدرگان

۳۹

قصدشان آن کان مسلمان غم خورد

شب برو در بی‌نوایی بگذرد

۴۰

بود مغلوب او به تسلیم و رضا

گفت سمعا طاعة اصحابنا

۴۱

پس بخفتند آن شب و برخاستند

بامدادان خویش را آراستند

۴۲

روی شستند و دهان و هر یکی

داشت اندر ورد راه و مسلکی

۴۳

یک زمانی هر کسی آورد رو

سوی ورد خویش از حق فضل‌جو

۴۴

مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ

جمله را رو سوی آن سلطان الغ

۴۵

بلک سنگ و خاک و کوه و آب را

هست واگشت نهانی با خدا

۴۶

این سخن پایان ندارد هر سه یار

رو به هم کردند آن دم یاروار

۴۷

آن یکی گفتا که هر یک خواب خویش

آنچ دید او دوش گو آور به پیش

۴۸

هرکه خوابش بهتر این را او خورد

قسم هر مفضول را افضل برد

۴۹

آنک اندر عقل بالاتر رود

خوردن او خوردن جمله بود

۵۰

فوق آمد جان پر انوار او

باقیان را بس بود تیمار او

۵۱

عاقلان را چون بقا آمد ابد

پس به معنی این جهان باقی بود

۵۲

پس جهود آورد آنچ دیده بود

تا کجا شب روح او گردیده بود

۵۳

گفت در ره موسی‌ام آمد به پیش

گربه بیند دنبه اندر خواب خویش

۵۴

در پی موسی شدم تا کوه طور

هر سه‌مان گشتیم ناپیدا ز نور

۵۵

هر سه سایه محو شد زان آفتاب

بعد از آن زان نور شد یک فتح باب

۵۶

نور دیگر از دل آن نور رست

پس ترقی جست آن ثانیش چست

۵۷

هم من و هم موسی و هم کوه طور

هر سه گم گشتیم زان اشراق نور

۵۸

بعد از آن دیدم که که سه شاخ شد

چونک نور حق درو نفاخ شد

۵۹

وصف هیبت چون تجلی زد برو

می‌سکست از هم همی‌شد سو به سو

۶۰

آن یکی شاخ که آمد سوی یم

گشت شیرین آب تلخ هم‌چو سم

۶۱

آن یکی شاخش فرو شد در زمین

چشمهٔ دارو برون آمد معین

۶۲

که شفای جمله رنجوران شد آب

از همایونی وحی مستطاب

۶۳

آن یکی شاخ دگر پرید زود

تا جوار کعبه که عرفات بود

۶۴

باز از آن صعقه چو با خود آمدم

طور بر جا بد نه افزون و نه کم

۶۵

لیک زیر پای موسی هم‌چو یخ

می‌گدازید او نماندش شاخ و شخ

۶۶

با زمین هموار شد که از نهیب

گشت بالایش از آن هیبت نشیب

۶۷

باز با خود آمدم زان انتشار

باز دیدم طور و موسی برقرار

۶۸

وآن بیابان سر به سر در ذیل کوه

پر خلایق شکل موسی در وجوه

۶۹

چون عصا و خرقهٔ او خرقه‌شان

جمله سوی طور خوش دامن کشان

۷۰

جمله کفها در دعا افراخته

نغمهٔ ارنی به هم در ساخته

۷۱

باز آن غشیان چو از من رفت زود

صورت هر یک دگرگونم نمود

۷۲

انبیا بودند ایشان اهل ود

اتحاد انبیاام فهم شد

۷۳

باز املاکی همی دیدم شگرف

صورت ایشان بد از اجرام برف

۷۴

حلقهٔ دیگر ملایک مستعین

صورت ایشان به جمله آتشین

۷۵

زین نسق می‌گفت آن شخص جهود

بس جهودی که آخرش محمود بود

۷۶

هیچ کافر را به خواری منگرید

که مسلمان مردنش باشد امید

۷۷

چه خبر داری ز ختم عمر او

تا بگردانی ازو یک‌باره رو

۷۸

بعد از ان ترسا در آمد در کلام

که مسیحم رو نمود اندر منام

۷۹

من شدم با او به چارم آسمان

مرکز و مثوای خورشید جهان

۸۰

خود عجب‌های قلاع آسمان

نسبتش نبود به آیات جهان

۸۱

هر کسی دانند ای فخر البنین

که فزون باشد فن چرخ از زمین

تصاویر و صوت

مثنوی نسخهٔ قونیه، کاتب محمد بن عبدالله القونوی، پایان کتابت ۶۷۷ ه.ق » تصویر 600
مثنوی معنوی ـ ج ۴ و ۵ و ۶ (براساس نسخه قونیه) به تصحیح عبدالکریم سروش - مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) - تصویر ۵۱۰
دوره کامل مثنوی معنوی (به انضمام چهار فهرست اعلام، اسامی رجال و نساء، امکنه و قبایل، کتب، آیات قرآن و فهرست قصص و حکایات) از روی نسخه طبع ۱۹۲۵ - ۱۹۳۳ م در لیدن از بلاد هلاند به کوشش رینولد الین نیکلسون - جلال الدین مولوی محمد بن محمد بن الحسین البلخی ثم الرومی - تصویر ۱۱۶۵
مثنوی معنوی ( دفتر پنجم و ششم )  بر اساس آخرین تصحیح نیکلسون و مقابله با نسخهٔ قونیه به کوشش حسن لاهوتی - جلال الدین محمد بن محمد مولوی - تصویر ۳۵۳
بامشاد لطف آبادی :

نظرات

user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۴/۰۱ - ۰۶:۴۲:۴۹
هیچ کافر را به خواری منگرید!!!ما اینگونه ایم؟
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۴/۰۱ - ۱۹:۵۳:۵۸
جناب شمس آنگونه که در فیلم هایی که هالیوود ( مرکز فرهنگی یهود- مسیحی جهان) بر پایه زندگی و مرگ عیسا مسیح ساخته است ، حضرتش نه تنها سرشان بی مو نبوده است که انبوهی موی بور شانه و صورت درخشان و چشمان آبی شان را می پوشانده است( با وجود آنکه ایشان از یهودیان فلستینی بوده اند)، در باب فرزند نداشتن حضرتشان تردیدهای بسیار است گرچه رسما با کسی وصلت ننموده است.چهار میخ شدن وی را مل گیبسون به گونه ای به تصویر کشیده است که پشت جمله خاخامان را میلرزاند. و سر انجام نیزه سرباز رومی مرا به یاد کلوخ بایزید می اندازد. و اما ، اگر مراد از موی، مال و منال دنیاست او ثروتمند به جهان باقی شتافته است در باب محل زندگی حضرت و اینکه در کدام طبقه آسمان است باید از فضانوردان روسی ( و نه آمریکایی ) پرس و جو کرد.
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۴/۰۱ - ۲۰:۱۴:۰۲
شمس الحق گرامی،این گفته را به یاد دارید؟:"هیچ بقالی نمی گوید که ماست من ترش است"...این همواره ماست دیگر بقالان است که ترش است...باری،به قول مش قاسم:دروغ چرا بابام جان ما که به چشم خودمان ندیدیم که به کدام آسمان رفت، ولی به چشم خودمان دیدیم (عکس هم گرفتیم!) که آرامگاه کوروش ( هزار و صد سال پیش از اسلام) بر هفت پله نشسته...
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۴/۰۱ - ۲۱:۰۰:۰۱
جناب بابک، در مشهد بودن جایی که امروز پاسارگاد خوانده میشود تردید نیست ، چه در گذشته به تفاوت مشهد مرغاب و مشهد مادر سلیمان خوانده می شده است. اینکه بنای مورد اشاره سرکار، آرامگاه کوروش باشد همان اندازه نا پذَیرفتنی است که آرامگاه خانم والده حضرت سلیمان بوده باشد،. چه محل در گذشت هردو بیش و کم دو سه هزار فرسنگ دور از مرغاب است. امید که کاوشها و یافته های باستان شناخت جنوب جیرفت، شرق شهداد ،تل ابلیس و تپه یحیا
پاسخی بر بسیاری پرسشهای بی جواب باشد.
user_image
سیدمحمد
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۰۳:۳۲:۵۸
روفیای گرامیبنده کافر نمی شناسم، ولی انسان ، چرادر جایی خواندم :ای که در کبر و غرور بی مسمای نمازچون مگس بر تار ِ کنج معبد پوچی گرفتار آمدی ای بسا کافر که از صدها مسلمان پاک تر
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۰۶:۴۲:۴۴
درود دوستانتا جایی که یادم است آنچه مسیح با خود برد سوزنی بود که همین سوزن میگویند در سیر او به آسمان او را به فلک چهارم دوخت و مانع از معراج او به مراتب بالاتر شد! البته این گونه ثمثیلات و allegory ها برای تشریح مفاهیمی چون تجرد و تعلق یاریگر است ولی هنگامی که شخصیت های حقیقی برای این امر استخدام می شوند گاهی مرز بین تاریخ و اسطوره یا story محو می شود! به هر حال در صفحه غزل 417 بیدل دهلوی در گنجور آقای رضا کرمی توضیحات مبسوطی پیرامون حمل این سوزن توسط مسیح ارایه کرده اند!
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۱۰:۰۶:۵۲
شمس الحق عزیز،آنچه که برای جناب گمنام نوشتم به حبس رفت...ولی آیا باخبرید که تنی چند از محققین در همان سرزمینهای عیسوی و موسوی نه تنها عیسی (به خاطر تشابهاتش با میترا و مهاجرت این باور ایرانی به رُم و...) که موسی و حتی ابراهیم را نیز اشخاص حقیقی نمی دانند؟اگر نظریات آنان درست باشد نه تنها باورهای کلیسا که تمامی این باوران سامی (البته نسخی که به ما رسیده) جمله بر بادند...
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۱۱:۱۷:۲۸
گمنام جان،امید که آنچه برای شما نوشتم رها شود، ولی این از قلم افتاد:چند سال پیشتر در حومه ای از تهران به کارگری در مصالح فروشی برخوردم که موهایش بور بور (طلایی) و چشمانش آبی آسمانی بود که اگر نمی دانستی گمان میکردی اهل شمال اروپاست... ولی حسین آقا گفت که اهل افغانستان است! بنده هم بلافاصله ذهنم رفت سوی اسکندر و یونانیان و یا نهایتاً آندسته از رُمیان که پایتختشان باختر بود...باری،مصریان در سنگ نگاره ها و نوشته های خود از قومی که آنان را مردم دریا (Sea people) خوانده آورده اند و آنکه در نبردی آنان را شکست دادند، و باور محققین که اینان هیتایتها (مردمانی آریایی) بوده اند...سرباز داوود که پادشاه او را کشت و زنش را تصاحب کرد یک هیتایت بود...نگاهی به ظواهر برخی از ایزدیان، کردها، و دیگر مردمان شمال عراق و سوریه و حتی برخی از فلسطینیان گواه بر روشن بودن پوست و چشمان و طلایی بودن موی آنان می دهد...با این تفاصیل بعید نمی آید که فلسطینیان خود قومی هندواروپایی بوده و یا با چنین اقوامی آمیزش کرده باشند، لذا بور و چشم روشن بودن مسیح اگر که او حقیقتاً وجود داشته می تواند ممکن باشد...البته بنده در منزل دوستی ارمنی پرتره ای از مسیح دیدم که خوب تمام عیار ارمنی میزد، و در مغازه ای آفریقایی پرتره ای دیگر که اینبار تمام و کمال آفریقایی بود... و پرتره های امامان در مملکت گل و بلبل را فراموش نکنید که به ایرانی بودن می زند تا عرب...و این یعنی آنکه مردمان آنچه را که بوده تغییر شکل می دهند به آنچه که برایشان نزدیک و مفهوم است...
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۱۱:۱۷:۳۱
جناب بابک، زنده یاد ذبیح بهروز می گوید: میترا یا مسیحا در روز یکشنبه 25 ماه دسامبر، برابر با اورمزد روز از دی ماه، 271 سال پیش از زادن عیسا مسیح ( چنانکه مقرر داشته اند در تقویم گریگوری!!) چشم به جهان گشوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین.......
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۱۹:۰۴:۱۰
بابک گرامی، ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم با ما، به جز حکایت مهر و وفا مگو پژوهش تاریخی بسیار خواندنی است کتاب سکندر و دارا( سالها پیش خوانده ام و در دسترسم نیست امیدکه عنوان آن را درست نوشته باشم)تاریخی است که آدمی را به تفکر وا میدارد و بد گمان میسازد نسبت به بسیاری از کتب تاریخی . پرده از دروغ هایی که به او نسبت داده اند بر میدارداز شهرها که ساخته است ،عشقها که ورزیده آتشها که افروخته و راهها که در نوردیده در زندگی کوتاهش، من خود بخشی از مسیر اورا با اتومبیل طی کرده ام بر فلات سخت گذر بخش غربی ایران ،و هم تندیس وی را برهنه پا بر اسبی بی زین و برگ، بر ساحل سالونیک ،در چند گزی مهرابه ای ویران به چشم سر دیده .
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۴/۰۲ - ۲۱:۱۵:۴۲
بابک گرامی، به یاد نمی آورم کی و کجا خوانده ام واژه فلستین،پلستین ، پرستین خویشی نزدیکی با پارسیان دارد،اما، به خوبی میتوانم شما را به شاه نامه ها نشانی دهم ، در پایان کار بیوراسب ، از زبان استاد توس:آنجا که فریدون و یاران باره به اروند میرانند و؛به خشکی رسیدند، سر کینه جویبه بیت المقدس ، نهادند روی چو بر پهلوانی سخن راندندهمی ، " گنگ دژ هوخت " اش خواندند و گنگ دژ همان سیاوش گرد است. خرم خفتار
user_image
بابک چندم
۱۳۹۵/۰۴/۱۶ - ۰۲:۰۱:۳۵
گمنام گرامی،در مشهد بودن آن، یعنی محل شهادت مادر یک بابایی، تردیدی نیست ولی در بنای یادبود کورش بودنش محل تردید؟!تا به حال شنیده بودم که بسیاری بعدها (پس از تازیان) آنرا "مشهد مادر سلیمان" می خواندند تا از تخریب شبه داعشیان خودی و بیگانه در امان باشد...برای حمل کالبد از ترکستان تا به فارس، در نمک خواباندن در قدیم العیام نیز موجود بوده...اگر روایتی را که از سنگی که در این بنا شهادت می داد که آرامگاه کورش است و او از خواننده می خواست که بر این قبر او رشک نبرد و... مستند ندانیم (چرا که گویا این سنگ نبشته مدتها پیش به سرقت رفته )...سندی دیگر در همین محوطه، و فقط چندین متر آنطرفتراز این بنا، در بقایای بنایی که آنرا کاخ کورش می خوانند بر دیواری، نوشته ای از خط میخی، موجود است که گویا نه فقط نام کوروش که شجره نامه اش را نیز شامل است (بگذریم که برخی آنرا از جعلیات داریوش می دانند، به هر حال به زمان آن و یادبود بودنش از کورش گواهی می دهد)...در آخر آنکه نحوه تراش سنگها در این بنا و اصلوب ساخت آن (بر خلاف طریقه بومی ایرانی که از خشت و یا نهایتاً لاشه سنگ بوده) گواهی می دهند که این می باید از تمدنهای ایونی (Ionian) ،حتی بیش از تمدن آشوری، به غنیمت گرفته شده باشد یعنی پس از شکست کِرِسوس بدست کورش ...حال آنکه تمدنهای جیرفت و شهداد که دو هزاره پیشتر از کورش و کمابیش همزمان با تمدنهای ایلام و شهر سوخته می باشند ربطی به این محوطه و بنای هخامنشی ندارند...اگر سری به تپه سیلک کاشان زده باشید زمانی که بر بام آن و در چشم انداز 360 درجه ای بنگرید تا دوردستها کوچکترین نشانه ای از بر آمدگی در زمین نمی بینید، و این با در نظر گرفتن ابعاد تپه به گمان بنده حاکی از آنست که کل این تپه دست ساز و چه بسا نمونه ای همانند قلعه بم (و البته با قدمتی بیش از سه برابر آن) بوده که احتمالاً در اثر زمین لرزه های متداول تخریب شده اند... نمونه های بسیار دیگری در این سرزمین موجود است مانند آق دره در نزدیکی ساوه ( که البته کاسه کوزه های یافت شده در آن بیشتر به زمان اشکانی و ساسانی می آیند) و و و...این ساکنین اولیه، که ما از آنان باخبریم، نه تنها از مهاجرین آریایی سه الی چهار هزاره بعد، که از تمدنهای ایلام و جیرفت و شهداد دو الی سه هزاره پس از خود نیز بسیار کهنترند...شاید رابطه ای میان آنان و ساکنین شهر سوخته بوده که به مناسبت موقعیت سوق الجیشی و در کنار دریاچه هامون و رودهای متعدد بودن خود از دیر باز بهشتی بوده بر روی زمین و در محاصره دشتها و صحرا....در مورد حضرت و پیامبر بودن سلیمان همانند داوود (که هر دو میان مردم خود یعنی یهود معروف به پادشاه بوده اند و نه پیامبر) بنده هم در عجبم که چرا هر شخصی که آوازه ای از او بدین سرزمین می رسد تبدیل می شود به پیغمبر؟!...البته واقفم که این صد و بیست وچهار هزار پیامبر را به هر ضرب و زوری باید جا انداخت یعنی که علامگان وطنی به هر دری می زنند که باورهای خود را به کرسی بنشانند از جمله آنکه اینان با آنکه از قوم یهودند ولی متفاوتند از آنان! (با نمک نیست که اگر قومی غیر ایرانی مثلاً مغول بر این باور باشند که داریوش و خشایارشا و اردخشیر و... نه تنها شاه نبوده که پیامبر بوده اند و این ایرانیان غافل و ابله خود بر آن واقف نبوده اند! چراکه جنس اینان از آنان متفاوت است!؟)...گویا که سلیمان پادشاه ناوگانی از کشتی داشته (که در هزار و یکشبها تبدیل شده به قالیچه پرنده!) و مشغول به تجارت و داد و ستد با آنان که از همان راه ثروت و زر بسیار و مثال زدنی بدست آورده...این با دانستن آنکه فنیقیان (اجداد لبنانیها) ماهر و بی نظیرترین کشتی رانان بوده اند دور از ذهن نمی آید...جان کلام آنکه اشاره به هفت آسمان که برای جناب شمس الحق آورده شد، و هفت پلکان بنای یادبود کورش که نمادی از آنست، نه تنها کهنتر از هخامنشیان که قدمتش از زرتشت و پیشینیان او نیز به مراتب کهنتر و چه بسا از سومریان نیز بس کهنتر باشد...خلاصه که این روایت کهن اندر کهن اندر کهن است...