
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۰۱
۱
آه در آن شمع منور چه بود
کآتش زد در دل و دل را ربود
۲
ای زده اندر دل من آتشی
سوختم ای دوست بیا زود زود
۳
صورت دل صورت مخلوق نیست
کز رخ دل حسن خدا رو نمود
۴
جز شکرش نیست مرا چارهای
جز لب او نیست مرا هیچ سود
۵
یاد کن آن را که یکی صبحدم
این دلم از زلف تو بندی گشود
۶
جان من اول که بدیدم تو را
جان من از جان تو چیزی شنود
۷
چون دلم از چشمه تو آب خورد
غرقه شد اندر تو و سیلم ربود
تصاویر و صوت


نظرات
همایون