مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۰۱

۱

آه در آن شمع منور چه بود

کآتش زد در دل و دل را ربود

۲

ای زده اندر دل من آتشی

سوختم ای دوست بیا زود زود

۳

صورت دل صورت مخلوق نیست

کز رخ دل حسن خدا رو نمود

۴

جز شکرش نیست مرا چاره‌ای

جز لب او نیست مرا هیچ سود

۵

یاد کن آن را که یکی صبحدم

این دلم از زلف تو بندی گشود

۶

جان من اول که بدیدم تو را

جان من از جان تو چیزی شنود

۷

چون دلم از چشمه تو آب خورد

غرقه شد اندر تو و سیلم ربود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 614
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 390
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۰/۱۹ - ۱۸:۱۲:۳۷
به‌‌‌ به‌‌‌ چه غزل زیبایی دل‌ آفریدگار همه چیز است و همه چیز مخلوق دل‌ است و هر مخلوقی ناگزیر دلی دارد زیرا وقتی دل‌ خلق می‌‌کند مانند خود خلق می‌‌کندو دل‌ مخلوق، خالق خود را می‌‌بیند و آتش به جان او می‌‌افتاد و عاشق می‌‌شود و در او غرق می‌‌گردد هستی‌ با همه اجزأ خود با عشق در ارتباط است چنین چیزی را نمی توان با زبان علمی‌ توضیح داد این زبان عشق است که می‌‌تواند جهان را و انسان را و زیبایی را در هم بیامیزد کاری که این غزل کرده است و سخن شنونده آن، سخن دلی است که از این چشمه نوشیده و در آن افتاده است