مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۱۲

۱

یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

۲

نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

۳

انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

انت جمال الکمال زدت فهل من مزید

۴

از پس دور قمر دولت بگشاد در

دلق برون کن ز سر خلعت سلطان رسید

۵

جاء اوان السرور زال زمان الفتور

لیس لدنیا غرور یا سندی لا تحید

۶

دیو و پری داشت تخت ظلم از آن بود سخت

دیو رها کرد رخت چتر سلیمان رسید

۷

هل طرب یا غلام فاملا کاس المدام

انت بدار السلام ساکن قصر مشید

۸

عشق چه خوش حاکمیست ظالم و بی‌قول نیست

حاجت لاحول نیست دیو مسلمان رسید

۹

یا لمع المشرق مثلک لم یخلق

خذ بیدی ارتقی نحوک انت المجید

۱۰

عاشق از دست شد نیست شد و هست شد

بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید

۱۱

پرده برانداخت حور جمله جهان همچو طور

زیر و زبر بست نور موسی عمران رسید

۱۲

هر چه خیال نکوست عشق هیولای اوست

صورت از رشک حق پرده گر جان رسید

۱۳

هست تنت چون غبار بر سر بادی سوار

چونک جدا گشت باد خاک به ماچان رسید

۱۴

اعلم ان الغبار مرتفع بالریاح

مثل هوی اختفی وسط صیاح شدید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 620
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 394
عندلیب :

نظرات

user_image
بابک
۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۰۲:۱۰:۵۲
« ماچان » ، سبکشده واژه « ماه + جان » است که سیمرغ باشد. سیمرغی که خودش خاک میشود ، خودش از سر به ماه یا جانان معراج میکند . این واژه ماچان یا ماجون را در گویشهای گوناگون به « مادربزرگ » میگویند . مادر بزرگ ، سیمرغ یا « ماه جان » هست . اینکه خاک ، خود سیمرغست و این خدای ایرانست که خودش « خاک » میشود و « خاکی » میشود ، ردپایش دربسیاری از زبانها باقی مانده است . بهترین گواه ، خود نامهای زمین در زبانهای گوناگونست . درآلمانی Erde = اِ رده است ، درانگلیسی earth است ، درعربی « ارض » است ، و درخود ایران ، نامش « ارتا » بوده است . ارتا خوشت یا ارتا واهیشت ، که خوشه پروین در آسمانست ، فرو افشانده میشود و میروید و زمین و خاک ( =هاگ = آگ ) میشود . این روند تبدیل شدن خدا به خاک ، اندیشه و بینش را به خاک را « تنکرد یا استومند » میگفتند . تخمهای خدا که فروافشانده میشود ، « تن + کرده » میشود ، جسم میشود . بینش و اندیشه ، واقعیت گرفتنی میشود که با حواس میتوان آن را دریافت. واقعیت یافتن نیز همین « تن یافتن ، تن به خود گرفتن ، جسم یابی » است . آنچه به خود تن گرفت و تن پیدا کرد ، آنچیزیست که ما واقعیت مینامیم . واقعیت ، آنچیزیست که هم میتوان با چشم دید وهم میتوان با همه حواس آنرا گرفت . واقعیت یافتن ، « تن گرفتن ، تنگ گیرشدن است . چه چیزست که میتواند واقعیت بیابد ؟ یا به خود تن بگیرد ، تنومند بشود ؟ چه چیزست که واقعیت می یابد ، تن به خود میگیرد ؟