
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۱۵
۱
ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر
تا سینهها روشن شود افزون شود نور نظر
۲
کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده
تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر
۳
چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی
زیرا نشاید در کرم بر خلق بستن هر دو در
۴
ای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزن
زیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفر
۵
ای تو مقیم میکده هم مستی و هم میزده
تشنیعهای بیهده چون میزنی ای بیگهر
تصاویر و صوت


نظرات
ستاره سادات . پیغمبری
ناشناس
Neeknaam
ناشناس
ناشناس