
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۲
۱
سلیمانا بیار انگشتری را
مطیع و بنده کن دیو و پری را
۲
برآر آواز رُدّوها عَلَیَّ
منوّر کن سرای شش دری را
۳
برآوردن ز مغرب آفتابی
مسلم شد ضمیر آن سری را
۴
بدین سان مهتری یابد هر آن کس
که بهر حق گذارد مهتری را
۵
بنه بر خوان جِفانٍ کالْجَوابی
مکرّم کن نیاز مشتری را
۶
به کاسی کاسه سر را طرب ده
تو کن مخمور چشم عبهری را
۷
ز صورتهای غیبی پردهبردار
کسادی ده نقوش آزری را
۸
ز چاه و آب چَه رنجور گشتیم
روانکن چشمههای کوثری را
۹
دلا در بزم شاهنشاه دررو
پذیرا شو شراب احمری را
۱۰
زر و زن را به جان مپرست زیرا
بر این دو دوخت یزدان کافری را
۱۱
جهاد نفس کن زیرا که اجری
برای این دهد شه لشکری را
۱۲
دل سیمینبری کز عشق رویش
ز حیرت گم کند زر هم زری را
۱۳
بدان دریادلی کز جوش و نوشش
به دست آورد گوهر گوهری را
۱۴
که باقی غزل را تو بگویی
به رشک آری تو سحر سامری را
۱۵
خمش کردم که پایم گل فرورفت
تو بگشا پر نطق جعفری را
تصاویر و صوت


نظرات
رضا
رضا
رضا
مهناز ، س
پریشان روزگار
پریشان روزگار
رضا
nabavar
مهناز ، س
...
پاسخ به نیاز هارو مجاز می دونه و تعلق و دلبستگی به اونهارو رد می کنه. صوفیه معتقده در سیر تبتل و انقطاع باید دلبستگی به هرچیز فانی رو از بین برد. غذا خوردن برای بقا لازمه ولی شکم بارگی مذموم،
پاسخ به نیاز جنسی لازمه ولی زن بارگی مذموم و...در این بیت عبارت «به جان مپرست» دقیقا به وابستگی و افراط در ارضای غرایز اشاره داره. به جان پرستیدن کنایه هست از تعلق شدید داشتن. مفهوم بیت اینه که حریص بودن و ارضای افراطی شهوت مالی و جنسی باعث اختلال در سلوک سالک هست.با احترام.
nabavar
nabavar
...
حمید رضا ۴
مهناز ، س
...
پاسخگوی نظر دوستمون نیستم. ولی نظر خودم رو میگم. در آثار مولوی عشق مجازی هم اصلا ناپسند نیست و راهی به سوی عشق حقیقی شناخته میشه. نمونه جامع و کاملش داستان پادشاه و کنیزک در مثنوی. پس اینجا حرفی از عشق و ازدواج نیست. بلکه شهوت پرستی و زن بارگی مد نظر هست.4- منم جایی گفته بودم که شیفته مولوی ام، اگه لیاقت داشته باشم. ولی حقیقتا این نظراتم برخاسته از تعصب نیست. واقعا این بیت از هر شاعر دیگه ای هم بود همین نظر رو داشتم.5- یکی از موارد مهم در این مورد جوانب مختلف شخصیت مولوی هست. من در هیچ تذکره ای (چه تذکره های کهن مثل مناقب العارفین افلاکی و ... و چه آثار بزرگان معاصر مثل مرحوم فروزانفر و زرین کوب و...) هیچ نشانه ای از اینکه مولوی در زندگی و تفکرش زن ستیزی رو جا داده بود، ندیدم. حتی چیزی که من خوندم عکس دیدگاه شما و بقیه دوستان بود.6- دوست من تحلیل متون ادبی قواعدی داره که حتما شما بهتر از من می دونین. از مطالعه در زمینه شخصیت شاعر یا نویسنده بگیرید تا علوم بلاغی و دستوری و تاریخی و فرهنگی و کلامی و فلسفی و دینی و... دریافت از یک بیت فقط دونستن معنی کلمات نیست. زیاد هستن ابیاتی که هنوز بعد از چندصد سال نقل محفل علما و ادبا هستن. مطلقا ادعای علم و دانش ندارم. ولی ادعا می کنم همیشه سعی داشتم نوع نگاهم علمی باشه، نه ذوقی. بیایم یه مقدار باریک تر و وسیع تر ببینیم.با احترام.
حمید رضا ۴
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
روفیا
nabavar
روفیا
nabavar
نادر..
nabavar
نادر..
nabavar
حمید رضا۴
پاسخم به شما پس از دو روزی، فرصت بررسی از سوی گنجور یافت و درج شد.اگر فرصتی یافتید لطف کنید و بخوانید.گفتگو با شما موجب افتخار است، حتی اگر به نتیجه ای نرسیم.با احترام
نادر..
بابک چندم
پاسخ آنکه خیر،چراکه زر و زن در اینجا همتا آمده اند و بر زر لباس کافری نمی پوشانند (نهایتاً برایش کیسه می دوزند) که بر زن بپوشانند...ضمن آنکه دوختن به معنای وصله زدن نیز می آید.این نشان از آن دارد که در اینجا باطن و طبع زر و زن هر دو عاری از کافریست، و اگر منظور مولوی این نبود به راحتی می سرود که یزدان زر و زن را کافر آفرید...دیگر آنکه پیش از هضم کردن سخن می باید که آنرا به درستی فهمید، و شما در اینجا نه تنها یک جمله ساده و بی تکلف آقا رضا را به درستی در نیافتی که با چرخشی ناصواب (نادرست) صیغه حلال و مشروع ایشانرا به صیغه حرام و باطل تبدیل کردی:آقا رضا آورد: "شاید منظور مولوی (در اینجا)علاقه افراطی (مردان) به جنس مخالف بوده ..." و شما آنرا چرخاندی به :"...علاقه افراطی مولوی به جنس مخالف؟؟؟؟؟؟.." و باز هم او به درستی "زن بارگی" را صفت خواند، و باز هم به درستی که "این صفت را در فرهنگ ما دارای بار منفی می دانند", و صد البته که شناخته شده است... ولی شما نوشته ایشان را به سخره گرفتی!!!این می رساند که یا شما سخن او را به درستی در نیافتی؟ و یا آنکه چون این خلاف باور شماست به جای نقد آنرا مورد مضحکه قرار دادی...گو اینکه گمان من بر آنست که همان مورد نخست می باید مظنون باشد و شما عمد و قصدی در کارت نبود، ولی به هر حال از نوشتار و برخورد شما هر دو را می توان برداشت کرد،( و از قضا دومی را بس قوی تر)...حال اگر فردی اینرا بُل بگیرد و دایم هوار هوار و واویلا واویلا کند و الم شنگه راه اندازد خوب می بینی که گفتمان به کدام سمت و سو کشیده خواهد شد....خلاصه آنکه برادر جان، زن و زر در اینجا آنچنان آورده شده که کافری در نهاد و باطنشان موجود نیست (اصلا" و ابدا")، بلکه آن وصله ایست که یزدان به آنان آویخته و این اشاره به همان "به جان مپرست" دارد ...در اینجا زن به صورت عام استفاده شده یعنی "تمام زنان" و زمانی که شخص تمامی زنان (و نه فقط زن خود) را بپرستد اشاره به همان شهوت است...کمااینکه زر پرست نیز اشاره به آز و حرص و طمع است...و این دو در کنار یکدیگر نشان از حرص و آز و طمع و شهوت دارد که مولوی آنرا نکوهش می کند (همان کافری) و نه آنکه زن و یا زر را کافر بداند...چرا او اینگونه سروده؟ چرا قفل را قلف آورده؟ عطار هم زبان را زفان می آورد...شاید که هشت قرن پیشتر اینگونه بیان را معیوب نمی دانستند...(در ضمن اینرا سه نفر آقایان رضا و نادر و "جناب ..." پیشتر ازمن هر کدام به زبانی آوردند و امید که دستبرد بنده به حساب نیاید)
...
...
nabavar
...
ناشناخته
...
ناشناخته
...
ناشناخته
...
حمید رضا ۴
پاسختان و ممنون از آنچه در مقدمه برایم نوشتید.با نظرتان درباره کار هنرمندان و اندیشمندان و نقش جامعه کاملا موافقم. سخن با شما بسیار است، اما متاسفانه جای آن در حاشیه گنجور نیست.کمابیش آنچه درباره آن یک بیت در این غزل در ذهن داشتم را نوشتم. زمانش برایم رسیده که از آن باید گذشت و به هزاران بیت آموزنده و عاشقانه و هنرمندانه که مولوی بزرگوار سروده پرداخت.به امید گفتگوی چالشانه ای با شما در حاشیه ای دیگر.پیروز و تندرست باشید
...
دامون
متین
amin
میثم
بهروز
فرهود