مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۲۶

۱

گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر

ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر

۲

گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه

از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر

۳

ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی

گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر

۴

ای طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما

باری ز شما خامان ما مستتریم آخر

۵

لولی که زرش نبود مال پدرش نبود

دزدی نکند گوید پس ما چه خوریم آخر

۶

ما لولی و شنگولی بی‌مکسب و مشغولی

جز مال مسلمانان مال کی بریم آخر

۷

زنبیل اگر بردیم خرماش درآگندیم

وز نیل اگر خوردیم هم نیشکریم آخر

۸

گر شحنه بگیردمان آرد به چه و زندان

بر چاه زنخدانش آبی بچریم آخر

۹

چاهش خوش و زندانش وان ساقی و مستانش

وان گفتن بی‌سیمان که سیمبریم آخر

۱۰

می‌گوید جان با تن کای تن خمش و تن زن

لب بند و بصر بگشا صاحب نظریم آخر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 627
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 398
عندلیب :

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۴/۱۲/۱۵ - ۲۱:۵۱:۲۵
گر چه نه به دریاییم؛ دانه گهریم آخر ( نژاد پرستی ؛ فخر فروشی؛ یا هرچیزی که موجب کثرت میشه)ور چه نه به میدانیم؛ در کر و فریم آخر( در خوشی خودمون هستیم و دور از وحدت زندگی کردن)گر باده دهی ور نی؛ زان باده دوشینه ( تعصب و عقاید کهنه داشتن و همین باعث شده اسرار زندگی رو درک نکنیم و در همون داشته هامون بمونیم)از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر از اساتید خواهش میکنم کمکم کنن ایا درکم درسته بوده از این شعر؟! بنده جدیدا عاشق اشعار مولانا شدم و برام خیلی جالبه و حرفهاش تازگی داره ؛ لطفا کمکم کنید تا بیشتر اشنا بشم با عقایدشون
user_image
عبوری
۱۳۹۴/۱۲/۱۶ - ۰۷:۳۴:۱۷
مستر علیشب به خیراحوالات شما؟من هم به مانند شما منتظر اظهار نظر اساتید می مانم.عاشق اشعار مولانا شدن خوب است و سودات مبارک باد. اما مولانا هر چه بزرگ باشد باز هم عالم اندیشه و فکر و معرفت پس از وی ترقی کرده و رندان عالم سوز و قلندران مستور پس از وی بسیار بوده اند که عیار معرفتشان از مولوی بیشتر نباشد کمتر نیست و مثل مولوی-و به از او- می توان تصویر کرد.یعنی سعی کن عاشقش بشوی ولی در وی نمانی و کورت نکند که حبک الشیء یعمی...
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۰۶ - ۱۸:۵۶:۲۷
انسان در سه عرصه و میدان حضور دارد، پندار، گفتار، و کردار. که یکی‌ از دیگری بیرون می‌‌آید و این چرخه زندگی‌ او را می‌‌سازداین چرخه در فرهنگ غیر شمس و جلال دینی چرخه‌ای تکراری و تقلیدی و بر مدار خوب و بد و منطق مقایسه‌ای و سود و زیان است و در این راه مال یکدیگر را ربودن و زورگوئی و کلاه برداری نیز برای بسیاری جائز شمرده می‌‌شود و بیشتر همیشه بهتر استیا برتری افراد بر اساس زهد و عزلت و دانش دینی و فقهی بیشتر و اصطلاحا مسلمانی آنان است و مقام و دارائی دنیوی نیز امتیاز ویژه‌ای به حساب می‌‌آیدصوفی گری هم به فقر و دوری از دنیا و سر سپردگی بیشتر به شیخ و مراد خانقاه مربوط می‌‌شود و آتش هم بطور نمادی در آتشکده جای دارد و عشق تعریفی‌ جز ایمان و باور بیشتر به خدا نیست و اینکه جز او چیزی نیست و هر چه در عالم هست پرتو اوست و از این قبیل گفتگو هاجای یک چیز خالی‌ بود و آن اصل نویی و برخورداری از گنج هستی‌ و اینکه انسان بر اساس ماهیت خود موجودی است که خود خود را تغییر می‌‌دهد و بر طبیعت و انتخاب طبیعی‌ بسنده نمی‌‌کند و توانائی آن‌ را دارد که هر روز نو تر از دیروز شود و هستی‌ نیز در این کار یاور و همکار اوست و این برترین باور است که هر که به آن دست یابد اگر در زندان هم باشد هیچ گاه خود را بی‌ هوده و بی‌ نتیجه احساس نمی‌‌کند، او توانسته است با دل‌ خود به دل‌ هستی‌ راه پیدا کند و با آن وصل شود هستی‌ چیز‌های با ارزش را به کسی‌ نمی‌‌دهد بلکه آنها را باید از هستی‌ دزدید، هر چه بیشتر بدزدی هستی‌ گنج بیشتر و بزرگتری را در سر راه تو قرار می‌‌دهد این راز فرهنگ و عرفان جلال دینی است و هر که صاحب این نظر باشد همواره از چشمه بی‌ زوال هستی‌ می‌‌کشد و به دیگران نیز می‌‌رساند و هرگز به دارایی‌های پدر و آنچه از گذشته و بازمانده گذشتگان است نمی نازد و آنرا دارائی خود به حساب نمی آوردو اگر چیزی از کسی‌ می‌‌دزدد همانا باور‌های کهنه اوست که به جای آن باوری فرخنده و نو خواهد نشاند
user_image
امیر س
۱۳۹۷/۰۹/۰۸ - ۱۵:۲۲:۲۲
بنام نیک خواه هستی یافتگانخطاب به جناب مستر علی :چطور میتوان عاشق بود و در وی نماند؟ مگر عاشق جز ماندن و غرق شدن و فنا شدن در معشوق را تواناست؟ و مگر عاشقی جز این هاست؟بگذریم..
user_image
بی نشان
۱۳۹۹/۰۸/۰۹ - ۱۵:۵۸:۳۹
گرچه نه به دریاییم دانه ی گوهریم آخر گرچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر نکات و سوالاتی ساده و ابتدایی در حد فهم قاصر این کمترین پیرامون این شروع شعور آفرین : این شروع با گرچه بیانگر کدام وجهه از نفس نفیس ولی خداست که با وجود تمکن در مراتب اعلای اعراف و اشعار آفاقی و انفسی از ادای حق و التزام به مقتضیات هر مرتبه و مقامی برای آن مرتبه غافل نیست و این آن است که چون او اگر بجویی به چراغ ها نیابی معنایی تحت اللفظی : اگرچه ما به دریا نیستیم اما دانه ی گوهر هستیم همین ؟! آیا باید به همین اسناد خبری اکتفا کرد و به تبع فهم اولی از آن گذشت ؟! نکاتی رویین و زبرین که خود بواطنی زیرین را حامل است : اگرچه ( عدم جزمیت در هر امری و سیلان و صیرورت وجود ) لزومی ندارد به دنبال گوهر تنها در دریا گشت اگرچه اینکه در آنجا هم باشد و بدین امر شهره باشد را نیز رد نباید کرد ( مراتب دریاها و گوهرها )توسع گستره ی ادراک تا بینهایت هر مدرکی در حد خویش ....؟! آداب و رسوم و قواعد و برساخته های قراردادی تو را ره نزند که به عنوان مثال به دنبال چون کوهری در مقام رمزگان تنها در رمزگان دریا بگردی و بدان اکتفا کنی ..... گوهرانی هستند ورای دریاها و صاحب کر و فرانی خارج از تقید و تحدید میدان ها .... اللهم ارنی الاشیاء کما هی و نکات بسیار و بیشمار دیگری که دست خواهد داد به شرط تانی و تفکر و موانست مدام ....