مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

۱

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر

بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر

۲

هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را

زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور

۳

نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد

معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر

۴

در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو

ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر

۵

چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی

ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر

۶

ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین

ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر

۷

آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی

صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 629
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 400
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۵/۰۳ - ۱۸:۲۷:۱۴
از راز‌های بزرگی که جلال دین با همه در میان می‌‌گذارد این است که هر چیزی دو نیمه دارد از دو جنس متفاوت که به دو جای متفاوت وصل ا‌ند اما خوش آنکه این دو را یکی‌ ببیند و این را چشمه و معدن آن دیگریکه اگر اینگونه شادی و شیرینی‌ هستی‌ را تجربه کند، نوری در او پیدا می‌‌شود که با آن نور آنگونه می‌‌بیند که در این غزل زیبا توصیف آن می‌‌شود به خصوص شمس را و هم چنین جلال دین را و خود را و یگانگی را
user_image
همایون
۱۳۹۷/۱۰/۲۱ - ۱۵:۵۵:۰۶
فنا برای جلال دین مرحله‌ای است که انسان دوست عزیزی پیدا می‌‌کند که در او خودش را می‌‌بیند و می‌‌داند که او هم خودش را این گونه می‌‌بیند یعنی‌ وجود فردی از میان می‌‌رود و وجودی نو پدید می‌‌آید این تجربه یگانه‌ای است که پیش از آن نبوده و شاید پس از آن نیز تکرار نگردد