
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۳۲
۱
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
من با تو نمیگویم ای مرده پار آخر
۲
ماننده ابری تو هم مظلم و بیباران
تاریک مکن ای ابر یک قطره ببار آخر
۳
این جمله فرمانها از بهر قدر آمد
ای جبری غافل تو از لذت کار آخر
۴
با کور کسی گوید کاین رشته به سوزن کش
با بسته کسی گوید کان جاست شکار آخر
۵
با طفل دوروزه کس از شاهد و میگوید
یا با نظر حیوان از چشم خمار آخر
۶
چون هیچ نیابی توی پهلوی زنان بنشین
از حلقه جانبازان بگذر به کنار آخر
۷
در قدرت مخدومی شمس الحق تبریزی
غوطی بخوری بینی حق را به نظار آخر
تصاویر و صوت


نظرات
اعظم
عاطفه
همایون