مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۳۹

۱

بگرد فتنه می‌گردی دگربار

لب بامست و مستی هوش می‌دار

۲

کجا گردم دگر کو جای دیگر

که ما فی الدار غیر الله دیار

۳

نگردد نقش جز بر کلک نقاش

بگرد نقطه گردد پای پرگار

۴

چو تو باشی دل و جان کم نیاید

چو سر باشد بیاید نیز دستار

۵

گرفتارست دل در قبضه حق

گرفته صعوه را بازی به منقار

۶

ز منقارش فلک سوراخ سوراخ

ز چنگالش گران جانان سبکبار

۷

رها کن این سخن‌ها را ندا کن

به مخموران که آمد شاه خمار

۸

غم و اندیشه را گردن بریدند

که آمد دور وصل و لطف و ایثار

۹

هلا ای ساربان اشتر بخوابان

از این خوشتر کجا باشد علف زار

۱۰

چو مهمانان بدین دولت رسیدند

بیا ای خازن و بگشای انبار

۱۱

شب مشتاق را روزی نیاید

چنین پنداشتی دیگر مپندار

۱۲

خمش کن تا خموش ما بگوید

ویست اصل سخن سلطان گفتار

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 634
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 403
عندلیب :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۸/۱۰ - ۰۵:۰۰:۲۴
نقطه لغتی است معرب ( عربی شده ) یعنی از لغت نوک درست شده است یعنی نوک خامه و قلم یعنی نقطه چون با گذاشتن یک نوک قلم روی صفحه نگاشته می شده است نوک نانگذاری شده است و تنها یک ه در عربی در پایانش افزوده اند . و پاک فارسی است . اما قلم لغتی یونانی است از calamus و فارسی ان کلک و خامه است و عربی ان مداد است از مد یعنی کشیدن و عربی ان هم بسیار زیاد است .