مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۴۳

۱

مرا اقبال خندانید آخر

عنان این سو بگردانید آخر

۲

زمانی مرغ دل بربسته پر بود

بدادش پر و پرانید آخر

۳

زهی باغی که خندانید از فضل

بدان ابری که گریانید آخر

۴

زهی نصرت که مر اسلام را داد

زهی ملکی که استانید آخر

۵

به چوگان وفا یک گوی زرین

در این میدان بغلطانید آخر

۶

کمر بگشاد مریخ و بینداخت

سلح‌ها را بدرانید آخر

۷

بخندد آسمان زیرا زمین را

خدا از خوف برهانید آخر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 636
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 404
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۱/۰۳ - ۰۱:۳۳:۰۵
غزلی جهانی منظومه ای و کهکشانی بسیار زیبا، شاعری در این اندازه آفریده نشده و نمی شود، بدون شک آنچه گفته شد حقیقت داردو زاییده تخیل و صنعت شعری نیستاین رویداد خجسته پیدا شده و بخت و إقبال بر جلال الدین خندیده است و او پرواز انسان را تجربه کرده است و جبروت هستی پیش او سپر انداخته است و اسلام او جهان را تسلیم او گردانیده است البته اینجا اسلام به ظاهر معنی دین دارد ولی معنی آن کار میکند ولی در هر صورت که باشد برای انسانی در این حال چه فرقی میکند، بزرگی یک انسان بسیار فرخنده است زیرا همه انسان ها با او بزرگ میشوند و اسلام او جهان را میگیرد