
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۴۴
۱
به ساقی درنگر در مست منگر
به یوسف درنگر در دست منگر
۲
ایا ماهی جان در شست قالب
ببین صیاد را در شست منگر
۳
بدان اصلی نگر کغاز بودی
به فرعی کان کنون پیوست منگر
۴
بدان گلزار بیپایان نظر کن
بدین خاری که پایت خست منگر
۵
همایی بین که سایه بر تو افکند
به زاغی کز کف تو جست منگر
۶
چو سرو و سنبله بالاروش کن
بنفشه وار سوی پست منگر
۷
چو در جویت روان شد آب حیوان
به خم و کوزه گر اشکست منگر
۸
به هستی بخش و مستی بخش بگرو
منال از نیست و اندر هست منگر
۹
قناعت بین که نرست و سبک رو
به طمع ماده آبست منگر
۱۰
تو صافان بین که بر بالا دویدند
به دردی کان به بن بنشست منگر
۱۱
جهان پر بین ز صورتهای قدسی
بدان صورت که راهت بست منگر
۱۲
به دام عشق مرغان شگرفند
به بومی که ز دامش رست منگر
۱۳
به از تو ناطقی اندر کمین هست
در آن کاین لحظه خاموشست منگر
تصاویر و صوت


نظرات
سعید
فرهاد ÷یرمرد
شیرین
نادر..
همایون