مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۴۵

۱

بگردان ساقیا آن جام دیگر

بده جان مرا آرام دیگر

۲

به جان تو که امروزم ببینی

که صبرم نیست تا ایام دیگر

۳

اگر یک ذره رحمت هست بر من

مکن تأخیر تا هنگام دیگر

۴

خلاصم ده خلاصم ده خلاصی

که سخت افتاده‌ام در دام دیگر

۵

اگر امروز در بر من ببندی

درافتم هر دمی از بام دیگر

۶

مرا در دست اندیشه بمسپار

که اندیشه‌ست خون آشام دیگر

۷

می خام ار نگردانی تو ساقی

مرا زحمت دهد صد خام دیگر

۸

بگیر این دلق اگر چه وام دارم

گرو کن زود بستان وام دیگر

۹

بنه نامم غلام دردنوشان

نمی‌خواهم خدایا نام دیگر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 637
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 405
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۱/۰۳ - ۰۱:۴۳:۳۲
مرام مستی در این غزل بزیبایی بیان میشوداندیشه با تمام زیبایی و گره گشایی و معنی آفرینی یک اشکال و نارسایی دارد و آن این است که نمی تواند انسان را دریابد و پیدا کند و بشناسد و این تنها از مستی بر می آید مستی انسان است که انسان را می شناسد و آشنایی میدهدساقی حتی اگر می نارس و خام داری به من بدهچون یک روز هم بدون نمی توانم تنها با اندیشه بسر کنم و از خودم دور باشم به به!