
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۵۰
۱
کی باشد اختری در اقطار
در برج چنین مهی گرفتار
۲
آواره شده ز کفر و ایمان
اقرار به پیش او چو انکار
۳
کس دید دلی که دل ندارد
با جان فنا به تیغ جان دار
۴
من دیدم اگر کسی ندیدست
زیرا که مرا نمود دیدار
۵
علم و عملم قبول او بس
ای من ز جز این قبول بیزار
۶
گر خواب شبم ببست آن شه
بخشید وصال و بخت بیدار
۷
این وصل به از هزار خوابست
از خواب مکن تو یاد زنهار
۸
از گریه خود چه داند آن طفل
کاندر دلها چه دارد آثار
۹
میگرید بیخبر ولیکن
صد چشمه شیر از او در اسرار
۱۰
بگری تو اگر اثر ندانی
کز گریه تست خلد و انهار
۱۱
امشب کر و فر شهریاریش
اندر ده ماست شاه و سالار
۱۲
نی خواب رها کند نه آرام
آن صبح صفا و شیر کرار
تصاویر و صوت


نظرات