
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۵۸
۱
آخر کی شود از آن لقا سیر
آخر کی شود ز باغ ما سیر
۲
ای عدل تو کرده چرخ را سبز
وی لطف تو کرده باغ را سیر
۳
رو بنمایید ای ظریفان
کز جان خودیم بیشما سیر
۴
آن نقل هزارمن بریزید
تا گردد هر کجا گدا سیر
۵
در بزم رضای تست نقلی
وز وی دل و چشم انبیا سیر
۶
کی گردد سیر ماهی از آب
کی گردد خلق از خدا سیر
۷
مشتاب مرو که کیمیایی
تا مس بچرد ز کیمیا سیر
۸
خوانی دگرست غیر این خوان
تا لوت خورند اولیا سیر
۹
تا ذوق جفاش دید جانم
در عشق جفاست از وفا سیر
۱۰
کز ملکت سیر شد سلیمان
و ایوب نگشت از بلا سیر
۱۱
چه مکر و چه نعل باژگونهست
خود گرسنه نادرست یا سیر
۱۲
خاموش کن و دغا رها کن
آخر نشدی از این دغا سیر
تصاویر و صوت


نظرات