
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۶۰
۱
عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار
۲
وانگهان چون گازری از گازران درویشتر
وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار
۳
ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود
ابر پیش آورد اینک گازری با کار و بار
۴
گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر
تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار
۵
دسته دسته جامههای گازران از کار ماند
تا پدید آید که گازر اختیارست اختیار
۶
هر کی باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل
سر ز خاک پای گازر برندارد زینهار
۷
گویم آن گازر که باشد شمس تبریزی و بس
کز برای او برآید آفتاب از هر کنار
تصاویر و صوت


نظرات
علی اعرابی