
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۷
۱
امیر حسن خندان کن حَشَم را
وجودی بخش مر مشتی عدم را
۲
سیاهی مینماید لشکر غم
ظفر ده شادی صاحب علم را
۳
به حسن خود تو شادی را بکن شاد
غم و اندوه ده اندوه و غم را
۴
کرم را شادمان کن از جمالت
که حسن تو دهد صد جان کرم را
۵
تو کارم زان بر سیمین چو زر کن
تو لعلین کن رخ همچون زرم را
۶
دلا چون طالب بیشی عشقی
تو کم اندیش در دل بیش و کم را
۷
بنه آن سر به پیش شمس تبریز
که ایمانست سجده آن صنم را
تصاویر و صوت


نظرات
فرهنگ
سیدمهدی
یکی (ودیگر هیچ)