
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۷۰
۱
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر
بیرقیبش دادمی من بوسههایی سیر سیر
۲
بس خطاها کردهام دزدیده لیکن آرزوست
با لب ترک خطا روزی خطایی سیر سیر
۳
تا یکی عشرت ببیند چرخ کاو هرگز ندید
عشرت کدبانوی با کدخدایی سیر سیر
۴
یک به یک بیگانگان را از میان بیرون کنید
تا کنارم گیرد آن دم آشنایی سیر سیر
۵
دست او گیرم به میدان اندرآیم پایکوب
میزنم زان دست با او دست و پایی سیر سیر
۶
ای خوشا روزی که بگشاید قبا را بند بند
تا کشم او را برهنه بیقبایی سیر سیر
۷
در فراق شمس تبریزی از آن کاهید تن
تا فزاید جانها را جانفزایی سیر سیر
تصاویر و صوت


نظرات
کاوه بهار
الهام
محمدجواد میری
مهیار حاتمی