
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۷۳
۱
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار
۲
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
۳
بیتو بیعقلم ملولم هر چه گویم کژ بود
من خجل از عقل و عقل از نور رویت شرمسار
۴
آب بد را چیست درمان؟ باز در جیحون شدن
خوی بد را چیست درمان؟ بازدیدن روی یار
۵
آب جان محبوس میبینم در این گرداب تن
خاک را بر میکنم تا ره کنم سوی بحار
۶
شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی
تا فغان در ناورد از حسرتش اومیدوار
۷
چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر
گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار
تصاویر و صوت


نظرات
شور شمس
آرش طوفانی
کعبه
زیزا
سیامک فنا فی الله