
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۰۷۹
۱
بهر شهوت جان خود را میدهی همچون ستور
وز برای جان خود که میدهی وانگه به زور
۲
میستانی از خسان تا وادهی ده چارده
در هوای شاهدی و لقمهای ای بیحضور
۳
آن سبدکش میکشد آن لقمهها را تون به تون
میدواند مرده کش مر شاهدت را گور گور
۴
لقمهات مردار آمد شاهدت هم مردهای
در میان این دو مرده چون نمیباشی نَفور ؟
۵
چشم آخُر را ببند و چشم آخِر برگشا
آخر هر چیز بنگر تا بگیرد چشم نور
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
پیرایه یغمایی
شقایق عسگری