مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۹۸

۱

آمدم من بی‌دل و جان ای پسر

رنگ من بین نقش برخوان ای پسر

۲

نی غلط من نامدم تو آمدی

در وجود بنده پنهان ای پسر

۳

همچو زر یک لحظه در آتش بخند

تا ببینی بخت خندان ای پسر

۴

در خرابات دلم اندیشه‌هاست

در هم افتاده چو مستان ای پسر

۵

پای دار و شور مستان گوش دار

در شکست و جست دربان ای پسر

۶

آمدم و آوردمت آیینه‌ای

روی بین و رو مگردان ای پسر

۷

کفر من آیینه ایمان توست

بنگر اندر کفر ایمان ای پسر

۸

می‌زنم من نعره‌ها در خامشی

آمدم خاموش گویان ای پسر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 685
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 425
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۶/۰۷ - ۱۷:۰۰:۰۸
انسان آیینه‌ای برای دیدن درون و سیرت و روح و روان خود نیاز دارد و این آیینه همانا یک انسان دیگر است انسانی‌ که غرق نیاز‌های خود و اسیر ایمان و باور خود نباشد بلکه در نوعی مستی و بی‌ خبری و خاموشی باشد که اینها همه مشخصات خود جلال دین است پس او به حق خود را آیینه همه ما می‌‌داند آیینه‌ای که هزار نقش زیبا مناسب و برازنده انسان و هزار اندیشه زیبا درخورد کمال و درخشندگی همگان در خود جای داده است و او این همه را با مهارت‌ها و قابلیت‌های خود بدست آورده است زیرا او شکارچی قابلی‌ در هستی‌ است و از توانائی بالایی در این کار برخوردار است. او آمدن خود به هستی‌ را برابر با آمدن همه و راه یافتن همه به درون هستی‌ می‌‌داند زیرا هستی‌ دربانی در جلوی در گذاشته است که راه همه را سد می‌‌کند و این دربان همانا نیاز‌ها و بیچارگی‌ها و باور‌ها و اعتقادات خشک است که همه را ناتوان از دست یافتن به نیکبختی و اسیر آتش یاس و حرمان می‌‌کند. توصیه او نگاه کردن به جمال او و لحظه‌ای خندیدن است تا شکست دربان را و زیبائی جمال و بخت خندان خود را ببینی و چون او شوی، تنها کسی‌ که همواره برای همه آنچه که خود تجربه کرده است را آرزو می‌‌کند
user_image
امیر س
۱۳۹۷/۰۹/۰۸ - ۱۵:۳۲:۴۱
درود بر شما همایون جان