مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۰۹۹

۱

ای نهاده بر سر زانو تو سر

وز درون جان جمله باخبر

۲

پیش چشمت سرکش روپوش نیست

آفرین‌ها بر صفای آن بصر

۳

بحر خونست ای صنم آن چشم نیست

الحذر ای دل ز زخم آن نظر

۴

در مژه او گرچه دل را مژده‌هاست

الحذر ای عاشقان از وی حذر

۵

او به زیر کاه آب خفته‌ست

پا منه گستاخ ور نی رفت سر

۶

خفته شکلی اصل هر بیدادیی

تا ز خوابش تو نخسپی ای پسر

۷

پاره خواهم کرد من جامه ز تو

ای برادر پاره‌ای زین گرمتر

۸

سرکه آشامی و گویی شهد کو

دست تو در زهر و گویی کو شکر

۹

روح را عمریست صابون می‌زنی

یا تو را خود جان نبودست ای مگر

۱۰

تا به کی صیقل زنی آیینه را

شرم بادت آخر از آیینه گر

۱۱

سوی بحر شمس تبریزی گریز

تا برآرد ز آینه جانت گهر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 685
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 425
عندلیب :

نظرات

user_image
دکتر اندیشه قدیریان
۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۱:۰۶:۱۶
در مصراع اوّل بیت ششم، بیداریی صحیح است.
user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۲/۱۱ - ۰۸:۵۷:۰۰
در مژه او گر چه دل را مژده‌هاست، ....
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۲۱ - ۱۱:۰۳:۲۵
غزل آیینه جانجلال دین چاره کار انسان را در ملاقات و دوستی با شمس میداند، شمس در فرهنگ و آیین جلال دین یک آغاز است، آغاز راهی که جلال دین پس از آن می پیماید، و نشانی های آنرا آشکار میکندوقتی عکس گوهری در آیینه جان او می افتد دیگر همه تلاش های گذشته برای پاکی روح و روان و صیقلی کردن اندیشه و شیرین کردن جان و بزرگی من از کار می افتد و فرهنگ نوین در کار می آید، این آیین ریشه در کیش مهر و پیر مغان دارد ولی مهم بکار افتادن آن است که با پیدا شدن شمس و ملاقات او با جلال دین صورت میگیرد