مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

۱

آمد بهار خرم و آمد رسول یار

مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار

۲

ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ

مگذار شاهدان چمن را در انتظار

۳

اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند

رو رو که قاعدست که القادم یزار

۴

گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست

خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار

۵

ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو

سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار

۶

غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست

از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار

۷

گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک

پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار

۸

تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی

رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار

۹

شاخی که میوه داشت همی‌نازد از نشاط

بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار

۱۰

آخر چنین شوند درختان روح نیز

پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار

۱۱

لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ

اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار

۱۲

گویند سر بریم فلان را چو گندنا

آن را ببین معاینه در صنع کردگار

۱۳

آری چو دررسد مدد نصرت خدا

نمرود را برآید از پشه‌ای دمار

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 696
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 432
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
ساناز
۱۳۹۲/۰۴/۱۶ - ۱۹:۰۵:۰۲
شرح و تفسیر این غزل، همراه با خوانش آن:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۷ - ۰۴:۴۰:۱۱
ادرس ارزشمندی نوشتی سپاس
user_image
اذر
۱۳۹۲/۰۸/۲۱ - ۰۸:۲۱:۲۷
ساناز عزیز ادرس بی نظیری است مرسی
user_image
عمر شیردل
۱۳۹۵/۰۱/۱۱ - ۱۵:۳۵:۰۶
در بیت دوازدهم به جای "جو" باید "چو" نوشته شود.
user_image
عمر شیردل
۱۳۹۵/۰۱/۱۱ - ۱۵:۳۹:۴۱
همچنان در مصرع اخیر این غزل به جای "پشه ای" باید "پشهٔ" نوشت.
user_image
عابدینی
۱۳۹۵/۰۱/۱۱ - ۱۷:۳۵:۴۶
استاد محمدجعفر مصفا:رابطه ما با مثنوی رابطه‌‎ای است خشک و بی‎‌محتوا، رابطه‌‎ای در سطح الفاظ و ادبیات، ‌حال آنکه مثنوی پیامی بس عمیق در خود نهفته دارد، پیامی که شرح رنج و اسارت آدمی و غربت او از موطن اصلی خویش است. پیام مثنوی هشداری است به ‎انسانی که خود را در تار یک هستی مجازی از الفاظ و صورت‎ها پیچانده و عمر خود را در ترس و رنج و تضاد می‌‎گذراند.مثنوی ما را با شرح رنج‎های خویش در یأس و نومیدی رها نمی‌‎کند، با صدها اشاره و تمثیل نوید می‌‎دهد که می‎‌توان ترک غربت کرد و به‎ نیستان اصیل خویش بازگشت. کجاست این بحر جان و این باغ سبز عشق؟ می‌‎گوید در خودت،
user_image
رامین کیا
۱۳۹۸/۰۵/۲۸ - ۱۴:۵۰:۳۸
ساناز عزیز تشکر.
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۲/۰۱/۰۳ - ۱۸:۴۵:۳۸
دو نکته در این غزل به نظرم رسیده است که نیاز به اصلاح دارد مورد دوم را به وسیله ویرایشگر اصلاح نکردم چون شاید نظر بنده، نظر صحیحی نباشد مورد اول: گویند سر بریم فلان را جو گندنا جو معنا ندارد یا شاید بنده معنایش را ندانسته ام باید «چو» باشد به معنی چون، مانندِ: گویند فلانی را مانند گندنا (سبزی تره) سر ببریم   نکه دوم در مصرع دوم این بیت: آری چو دررسد مدد نصرت خدا نمرود را برآید از پشه‌ای دمار مصرع دوم علاوه بر این که مشکل وزن دارد، مشکل معنا هم دارد به نظر می رسد صحیحش به این شکل باشد: نمرود را برآرد از او پشّه ای دمار یعنی پشه ای دمار از نمرود در می آورد. طبق افسانه نمرود که گفته شده پشه در بینی اش رفت و موجب هلاکتش شد