مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۲۵

۱

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی باز مرانش ز در

۲

چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما

زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر

۳

عشق بود گلستان پرورش از وی ستان

از شجره فقر شد باغ درون پرثمر

۴

جمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شود

خواب و خورم را ببر تا برسم نزد خور

۵

طبع جهان کهنه دان عاشق او کهنه دوز

تازه و ترست عشق طالب او تازه تر

۶

عشق برد جوبجو تا لب دریای هو

کهنه خران را بگو اسکی ببج کمده ور

۷

هر کس یاری گزید دل سوی دلبر پرید

نحس قرین زحل شمس قرین قمر

۸

دل خود از این عام نیست با کسش آرام نیست

گر تو قلندردلی نیست قلندر بشر

۹

تن چو ز آب منیست آب به پستی رود

اصل دل از آتشست او نرود جز زبر

۱۰

غیر دل و غیر تن هست تو را گوهری

بی‌خبری زان گهر تا نشوی بی‌خبر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 699
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 434
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۱۰/۱۸ - ۰۵:۴۲:۴۴
عشق خوش و تازه رو طالب او تازه ترشکل جهان کهنه‌ای عاشق او کهنه خر..
user_image
ناصر از آنکارا
۱۴۰۱/۰۵/۰۸ - ۱۲:۳۴:۰۰
اَسْکی بَبُجْ کِمْدَه وَر جمله‌ای ترکی به معنی: “چه کسی کفش کهنه دارد” این جمله که مخصوص افرادی است که کوچه به کوچه میروند و با صدای بلند و جهت خرید اشیای کهنه از مردم می‌پرسند. و در سه غزل ۱۱۲۵ و ۱۱۲۷ و ۱۱۳۲ عینا” آمده است.