
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۱۲۸
۱
بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
گفتم بهر خدا یک دمه آهسته تر
۲
یک دم ای ماه وش اسب و عنان را بکش
ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر
۳
گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب
زانک ز یک تاب من از تو نماند اثر
۴
زانک تو در سردسیر داشتهای رخت خشک
خشک لب و چشم تر بودهای از خشک و تر
۵
برج من آن سوترست دور ز خشک و ترست
نیک عجب گوهرست نیک پر از شور و شر
۶
از پس چندین حجاب چاک زدستی تو جیب
از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر
۷
جانب تبریز تاز جانب شمع طراز
شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر
تصاویر و صوت


نظرات
فیل