مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۳۲

۱

چون سرِ کس نیستت، فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی، پردهٔ او را مدر

۲

چشم تو چون ره زند، ره‌زده را ره نما

زلف تو چون سر کشد، عشوه هندو مخر

۳

عشق بود دلستان، پرورشِ دوستان

سبز و شکفته کند باغ تو را چون شجر

۴

وجهک وجه القمر قلبک مثل الحجر

روحک روح البقا حسنک نور البصر

۵

عشق خران جو به جو تا لب دریای هو

کهنه خران کو به کو اسکی ببج کآمدور

۶

دشمن ما در هنر شد به مثل دنب خر

چند بپیمایی‌اش؟ نیست فزون کم شمر

۷

اقسم بالعادیات احلف بالموریات

غیرک یا ذالصلات فی نظری کالمدر

۸

هر که به جز عاشق است در تُرُشی لایق است

لایق حلوا شکر لایق سرکا کبر

۹

هجرک روحی فداک زلزلنی فی هواک

کل کریم سواک فهو خداع غرر

۱۰

عشق خوش و تازه‌رو عاشقِ او تازه‌تر

شکلِ جهان کهنه‌ای عاشق او کهنه‌تر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 2763
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 436
عندلیب :

نظرات

user_image
ناصر از آنکارا
۱۴۰۱/۰۵/۰۸ - ۱۲:۳۱:۰۱
اَسْکی بَبُجْ کِمْدَه وَر جمله‌ای ترکی به معنی: “چه کسی کفش کهنه دارد” این جمله که مخصوص افرادی است که کوچه به کوچه میروند و با صدای بلند و جهت خرید اشیای کهنه از مردم می‌پرسند. و در سه غزل ۱۱۲۵ و ۱۱۲۷ و ۱۱۳۲ عینا” آمده است.