مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۳۶

۱

نبشته‌ست خدا گِردِ چهره دلدار

خطی که فاعتبروا منه یا اولی‌الابصار

۲

چو عشقْ مردم‌خوارست مردمی باید

که خویش لقمه کند پیش عشقِ مردم‌خوار

۳

تو لقمه ترشی دیر دیر هضم شوی

ولیست لقمه شیرین‌نوشِ نوش‌گوار

۴

تو لقمه‌ای بشکن زانک آن دهان تنگست

سه پیل هم نخورد مر تو را مگر به سه بار

۵

به پیشِ حرص تو خود پیل لقمه‌ای باشد

توی چو مرغ ابابیل پیل کرده شکار

۶

تو زاده عدمی آمده ز قحطِ دراز

تو را چه مرغ مسمن غذا چه کژدم و مار

۷

به دیگ گرم رسیدی گهی دهان سوزی

گهی سیاه‌کنی جامه و لب و دستار

۸

به هیچ سیر نگردی چو معده دوزخ

مگر که بر تو نهد پایْ خالق جبار

۹

چنانک بر سر دوزخ قدم نهد خالق

ندا کند که شدم سیر هین قدم بردار

۱۰

خداست سیرکنِ چشم اولیا و خواص

که رَسته‌اند ز خویش و ز حرص این مردار

۱۱

نه حرص علم و هنر ماندشان نه حرص بهشت

نجوید او خر و اشتر که هست شیرسوار

۱۲

خموش اگر شمرم من عطا و بخشش‌هاش

از آن شمار شود گیج و خیره روز شمار

۱۳

بیا تو مفخرِ تبریز، شمسِ دین به‌حق

کمینه چاکرِ تو شمسِ گنبدِ دوّار

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 439
عندلیب :

نظرات