مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۳۷

۱

شده‌ست نور محمد هزار شاخ هزار

گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار

۲

اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ

هزار راهب و قسیس بردرد زنار

۳

تو را اگر سر ِکارست، روزگار مَبَر

شکار شو نفسی و دمی بگیر شکار

۴

تو را سعادت بادا که ما ز دست شدیم

ز دست رفتن این بار نیست چون هر بار

۵

پریر یار مرا گفت کاین جهان بلاست

بگفتمش که ولیکن نه چون تو بی‌زنهار

۶

جواب داد تو باری چرا زنی تشنیع‌‌؟

که پات خار ندید و سرت نیافت خمار

۷

بگفتمش که بلی لیک هم مگیر مرا

نیاحتی که کنم وفق نوحه اغیار

۸

چو میرخوان توام ترش بنهم و شیرین

که هر کسی بخورد بای خود ز خوان کبار

۹

به سوزنی که دهان‌ها بدوخت در رمضان

بیا بدوز دهانم که سیرم از گفتار

۱۰

ولی چو جمله دهانم، کدام را دوزی‌‌؟

نیم چو سوزن کو را بود یکی سوفار

۱۱

خیار امت محتاج شمس تبریزند

شکافت خربزه زین غم چه جای خیر و خیار

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 439
عندلیب :

نظرات

user_image
خسرو
۱۳۹۸/۰۹/۲۹ - ۰۳:۵۹:۴۴
در این شعر واژه‌ی محمد از ریشه حمد به معنی ستایش شده لقبی برای حضرت مسیح رسول الله است و مسیح رسول الله ممسوح به یمن و برکت ، نور زمین و آسمانها و خدای حقیقی از آفریدگار و صورت و پیکری از اوست یعنی هر زمان که ما او را ببینیم ، خدا را دیده ایم و بوی خدا با مسیح شایسته ستایش به ما می رسد