مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۴۶

۱

مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار

که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار

۲

لبم که نام تو گوید به باده‌اش خوش کن

سرم خمار تو دارد به مستیش تو بخار

۳

بریز باده بر اجسامم و بر اعراضم

چنانک هیچ نماند ز من رگی هشیار

۴

وگر خراب شوم من بود رگی باقی

چو جغد هل که بگردد در این خراب دیار

۵

چو لاله زار کن این دشت را به باده لعل

روا مدار که موقوف داریم به بهار

۶

ز توست این شجره و خرقه‌اش تو دادستی

که از شراب تو اشکوفه کرده‌اند اشجار

۷

مرا چو مست کنی زین شجر برآرم سر

به خنده دل بنمایم به خلق همچو انار

۸

مرا چو وقف خرابات خویش کردستی

توام خراب کنی هم تو باشیم معمار

۹

بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن

نه لایقست که باشد غلام تو مکثار

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 2767
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 443
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۱۹ - ۱۰:۲۵:۲۰
لبم که نام تو گوید به باده‌اش خوش کن..
user_image
بابک
۱۳۹۸/۱۱/۱۴ - ۰۸:۴۵:۴۵
با نوشیدن آب ، گیاه ، میروید و روشن می‌شود . با نوشیدن باده (= بگمز= خدای ماه ) ، تخم انسان میروید و حقیقتش ، پدیدار می‌شود . این بود که گنج ، در ویرانه ، یا در خرابه و خرابات بود . انسان در خرابه ( خرابات ) ، باده مینوشد تا گوهرش ، پدیدارشود . باده ، که بگمز ( بغ + مز= خدای ماه = سیمرغ )باشد ، خود خداست.