
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۱۴۸
۱
کسی بگفت ز ما یا از اوست نیکی و شر
هنوز خواجه در اینست ریش خواجه نگر
۲
عجب که خواجه به رنگی که طفل بود بماند
که ریش خواجه سیه بود و گشت رنگ دگر
۳
بگویمت که چرا خواجه زیر و بالا گفت
بدان سبب که نگشتست خواجه زیر و زبر
۴
به چار پا و دو پا خواجه گرد عالم گشت
ولیک هیچ نرفتست قعر بحر به سر
۵
گمان خواجه چنانست که خواجه بهتر گشت
ولیک هست چو بیمار دق واپستر
۶
به حجت و به لجاج و ستیزه افزون گشت
ز جان و حجت ذوقش نبود هیچ خبر
۷
طریق بحث لجاجست و اعتراض و دلیل
طریق دل همه دیدهست و ذوق و شهد و شکر
تصاویر و صوت


نظرات