
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۱۶۸
۱
جان خراباتی و عمر بهار
هین که بشد عمر چنین هوشیار
۲
جان و جهان! جان مرا دست گیر
چشم جهان! حرف مرا گوش دار
۳
صورت دل آمد و پیشم نشست
بستهسر و خسته و بیماروار
۴
دست مرا بر سر خود مینهاد
کای به غم دوست مرا دست یار
۵
درد سرم نیست ز صفرا و تب
از می عشق است سرم پرخمار
۶
این همه شیوهست مرادش توی
ای شکرت کرده دلم را شکار
۷
جان من از ناله چو تنبور شد
حال دلم بشنو از آواز تار
تصاویر و صوت


نظرات
همایون