مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۷۰

۱

رحم کن ار زخم شوم سر به سر

مرهم صبرم ده و رنجم ببر

۲

ور همه در زهر دهی غوطه‌ام

زهر مرا غوطه ده اندر شکر

۳

بحر اگر تلخ بود همچو زهر

هست صدف عصمت‌ِ جان گهر

۴

ابر ترش‌رو که غم‌انگیز شد

مژده تو دادیش ز رزق و مطر

۵

مادر اگر چه که همه رحمت است

رحمت حق بین تو ز قهر پدر

۶

سرمه نو باید در چشم دل

ور نه چه داند ره سرمه بصر

۷

بود به بصره به یکی کو خراب

خانه درویش به عهد عمر

۸

مفلس و مسکین بُد و صاحب‌عیال

جمله آن خانه یک از یک بتر

۹

هر یک مشهور به خواهندگی

خلق ز بس کدیه شان بر حذر

۱۰

بود لحاف شبشان ماهتاب

روز طواف همشان در به در

۱۱

گر بکنم قصه ز ادبیرشان

درد دل افزاید با درد سر

۱۲

شاه کریمی برسید از شکار

شد سوی آن خانه ز گرد سفر

۱۳

در بزد از تشنگی و آب خواست

آمد از آن خانه یتیمی به در

۱۴

گفت که هست آب ولی کوزه نیست

آب یتیمان بود از چشم تر

۱۵

شاه در این بود که لشکر رسید

همچو ستاره همه گرد قمر

۱۶

گفت برای دل من هر یکی

در حق این قوم ببخشید زر

۱۷

گنج شد آن خانه ز اقبال شاه

روشن و آراسته زیر و زبر

۱۸

ولوله و آوازه به شهر اوفتاد

شهر به نظاره پی یک دگر

۱۹

گفت یکی که‌آخر ای مفلسان

کشت به یک روز نیاید به بر

۲۰

حال شما دی همگان دیده‌اند

کن فیکون کس نشود بخت‌ور

۲۱

ور بشود بخت‌ور آخر چنین

کی شود او همچو فلک مشتهر‌؟

۲۲

گفت کریمی سوی بر ما گذشت

کرد در این خانه به رحمت نظر

۲۳

قصه درازست و اشارت بس است

دیده فزون دار و سخن مختصر

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 2775
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 451
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۱/۲۲ - ۱۸:۳۷:۱۶
گفت کریمی سوی ما بر گذشت این کریم همان عشق است که چون کیمیا عمل می‌‌کند و مس را به زر بدل می‌‌سازد اگر این شاه و این کریم در این دنیا نبود دنیا هیچ نبود و انسان آن یتیم بی‌ نوا است که بطور تصادفی عشق در خانه او را زده است عشق لشکری با خود دارد که همه جا پیروز است و همه پلیدی‌ها و بدی‌ها را پشت سر می‌‌گذارد و می‌‌تازددیدن عشق با چشم سر میسر نیست بلکه سرمه‌ای لازم است تا دیدن آن را آسان سازد آن هم نه با چشم سر که با چشم دل که همان گوش است گوشی که با شنیدن راز‌ها آشنا باشد
user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۱/۳۰ - ۰۶:۴۴:۵۳
سرمه نو باید در چشم دل..
user_image
بیگانه
۱۳۹۷/۰۳/۰۲ - ۰۶:۵۴:۰۴
قصه دراز است و اشارت بس استدیده فزون دار و سخن مختصر محشر است این بیت...
user_image
پاود
۱۳۹۹/۰۶/۳۰ - ۰۶:۰۶:۰۶
این بیت قبل از آخر اصلاح گردد به: گفت کریمی سوی ما برگشت. (نه سوی بر ما گذشت). البته اینطور به نظر من میاد خودتان دوباره چک کنید.
user_image
سفید
۱۴۰۱/۱۱/۱۶ - ۰۸:۵۸:۴۹
  چقدر زیباست این شعر...     رحم کن ار زخم شوم سر به سر مرهم صبرم ده و رنجم ببر... . قصه دراز است و اشارت بس است دیده فزون دار و سخن مختصر...  
user_image
سفید
۱۴۰۱/۱۱/۲۲ - ۱۸:۴۲:۵۸
  گفت که هست آب ولی کوزه نیست آب یتیمان بود از چشم تر...