مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

۱

ماییم فداییان جانباز

گستاخ و دلیر و جسم پرداز

۲

حیفست که جان پاک ما را

باشد تن خاکسار انباز

۳

ز آغاز همه به آخر آیند

ز آخر برویم ما به آغاز

۴

هین باز پرید جمله یاران

شه باز بکوفت طبل شهباز

۵

شش سوی مپر بپر از آن سو

کاندر دل تو رسید آواز

۶

هان ای دل خسته نقل ما را

روزی دو سه ماندست می‌ساز

۷

گر خواری وگر عزیزی این جا

زان سوست بقا و ملک و اعزاز

۸

مگشای پر سخن کز آن سو

بی‌پر باشد همیشه پرواز

۹

پوست سخنست اینچ گفتم

از پوست کی یافت مغز آن راز

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 460
عندلیب :

نظرات

user_image
تاوتک
۱۳۹۳/۰۴/۰۶ - ۱۶:۱۱:۳۳
زآخر برویم ما به آغاز اشاره دارد به اینکه آدمی در دنیا دیرتر از دیگر پدیده ها ظاهر شده اما علت غایی کائنات است و اصلا برای اوست که جهان آفریده شده است
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۱۸ - ۱۴:۰۲:۴۰
عرفان بفارسی راز ورزی میشود و سخن راز آمیز از منطق معمولی‌ پیروی نمیکند هرچند انسان میکوشد راز‌ها را به زبان آورد ولی دل‌ است که سهم خود را بر میداردو سر عقل بی‌ کلاه می‌ماند جلال دین جایی‌ می‌گوید : آخر عشق به از اول اوستتو ز آخر سوی آغاز میاآنجا صحبت آب و هوای عشق است اینجا سخن از شاه عشق میکند پس عشق حقیقتاً آغاز و پایان ندارد و ما با سخن خود دل‌ را گاهی‌ هم خسته می‌کنیم و باید هم از دل‌ پوزش بخواهیم