
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
۱
من از سخنان مهرانگیز
دل پر دارم ز خواب برخیز
۲
ای آنک رخ تو همچو آتش
یک لحظه ز آتشم مپرهیز
۳
شیرم ز تو جوش کرد و خون شد
ای شیر به خون من درآمیز
۴
با یارک خود بساز پنهان
مستیز به جان تو که مستیز
۵
تسلیم قضا شدم ازیرا
مانند قضا تو تندی و تیز
۶
بنگر که چه خون دل گرفتست
بر گرد قبام چون فراویز
۷
در خشم مکن تو چشم خود را
وان فتنه خفته را مینگیز
۸
خود خفته نماید و نخفتست
آن نرگس پرخمار خون ریز
تصاویر و صوت

نظرات