مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

۱

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

۲

زیر و بالا از رخش پرنور بین

ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

۳

گوهر اشکم نگر از رشک عشق

وز صفا و موج آن دریا مپرس

۴

در میان خون ما پا درمنه

هیچم از صفرا و از سودا مپرس

۵

خون دل می‌بین و با کس دم مزن

وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

۶

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین

تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

۷

صد قیامت در بلای عشق اوست

درنگر امروز و از فردا مپرس

۸

ای خیال اندیش دوری سخت دور

سر او از طبع کارافزا مپرس

۹

چند پرسی شمس تبریزی کی بود

چشم جیحون بین و از دریا مپرس

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 466
عندلیب :

نظرات

user_image
کوروش
۱۳۹۶/۱۱/۳۰ - ۲۲:۰۲:۵۳
با سلام،لطفا مصراع اول از بیت آخر، به صورت زیر تصحیح شود چند پرسی شمس تبریزی که بود
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۲/۰۱ - ۰۲:۱۸:۰۸
کورش جان مولوی که را کی می نوشتهزنده باشی
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۱۳ - ۱۰:۳۷:۲۳
غزل نابی از فرهنگ جلالیغزلی که راز شمس را باز و بیان میکندشمس در فرهنگ جلالی یک راز بزرگ است همین راز سپس به راز صلاح دین و همچنین حسام دین هم نامیده میشود و چهره های دیگری را می نمایاندبه فردا اندیشیدن کار انسان خیالی و یا به عبارتی تماشاچی است، انسان والا و نوین پهلوان است و همین امروز را زندگی میکند و با سیمرغ در رابطه است که هستی و تمامی توانایی های هستی است که همیشه در امروز کار میکندمن و کله من بسیار محدود و ضعیف است و فقط میتواند تماشاچی باشد در میان سدهاهزار تماشاچی دیگر، و در خدمت طبیعت قرار گیرد که کار های فراوانی به او می سپارد تا بهتر بخورد و بیشتر بچه تولید کند و خانه بزرگتری بسازد.ولی من اگر با سر دوست کار کند نه با کله خودشآنگاه جیحون و کارون و رودخانه ای خروشان میشود که به دریا می پیونددفرهنگ جلال دین یادگرفتن و بکاربردن سرِ دیگر در انسان است که شمس است، برای همین جلا دین همه توانایی های خود را از شمس و صلاح دین و دوست می داند که در عرفان ایرانی که عرفان پهلوانی و خسروانی است به نام سیمرغ یا عنقا شناخته میشود که با هستی در ارتباط است نه با طبیعت محدود ما هرکدام تنها ادامه دهنده کار دوست هستیمنه شخص خود، بطوریکه با دوست یکی میشویممرا ببین از شمس مپرس میشویم