مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۱۲۱

۱

چون خانه روی ز خانه ما

با آتش و با زبانه ما

۲

با رستم زال تا نگویی

از رخش و ز تازیانه ما

۳

زیرا جز صادقان ندانند

مکر و دغل و بهانه ما

۴

اندر دل هیچ کس نگنجیم

چون در سر اوست شانه ما

۵

هر جا پر تیر او ببینی

آن جاست یقین نشانه ما

۶

از عشق بگو که عشق دامست

زنهار مگو ز دانه ما

۷

با خاطر خویش تا نگویی

ای محرم دل فسانه ما

۸

گر تو به چنینه‌ای بگویی

والله که توی چنانه ما

۹

اندر تبریز بد فلانی

اقبال دل فلانه ما

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 112
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 84
پری ساتکنی عندلیب :
نازنین بازیان :

نظرات

user_image
مونا
۱۳۹۱/۱۱/۰۳ - ۱۴:۱۲:۰۶
منظور این است که مولانا اینقدر بزرگ است که در دل هیچ کس نمی گنجد
user_image
همایون
۱۳۹۶/۰۸/۲۳ - ۱۴:۵۱:۴۲
غزل رازداری برای دوستان صمیمی که همسایه جلال دین اند و به خانه او رفت و آمد دارند و از او آتش قرض می‌کنند و گرما و عشق می‌گیرند رخش رستم‌ها را من تازیانه می‌زنم هر چه جنگ‌های خوب و تیر‌های نجات بخش است از من نیرو می‌گیرد چون من نزدیک‌ترین رابطه با هستی‌ و معشوق را دارم و هستی‌ را من سامان میدهم، کنایه شانه زدن زلف معشوقمن در دل‌ هیچکس جای نمی گیرم پس تو هم سعی‌ نکن مرا در ذهن و اندیشه و دل‌ خود جای دهی‌ افسانه من برای هیچکس باور کردنی نیست تنها از عشق و گرما و شادی‌ای که از من می‌‌گیری با دیگران بگو از یک دانگی من حرفی‌ نزن از من تنها بگو که فلانی با فلانی که تبریزی بود دوست بود و از این دوستی‌ بهره‌ها برد
user_image
مولانا
۱۳۹۷/۰۸/۲۹ - ۱۲:۰۸:۱۹
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و توخنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
user_image
همایون
۱۴۰۳/۰۵/۰۸ - ۰۹:۱۸:۱۵
از غزل های ناب عارفانه، عرفان یعنی پی بردن به هستی، هستی را شناختن، کار علم و دانش نیست چون هستی فهمیدنی نیست  با هستی میتوان هستی داری کرد و هستی کرد مانند پهلوان که پهلوانی میکند اما دو پهلوان مانند هم نیستند چون هستی هرگز تکرار شدنی نیست هرچه هست یگانه است  ازایرو تنها عارف است که دام عشق میگستراند و دانه هستی میشود زیرا هر آنچه که هست در دام هستی است در دام هستی بودن به ما نیروی پهلوانی میدهد این را به کسی نگو چون گفتنی نیست  در این غزل از رستم زال نام میبرد و از شمس نام نمیبرد از اینرو غزلی یگانه است و نشان میدهد که در فرهنگ ایران عرفان دنباله فرهنگ مهر و آیین پهلوانی است و عارف همان پهلوان است که هستی‌داری میکند  جلال‌دین این فرهنگ را از شمس گرفته و پرورده است راه پهلوانی راهی نیست که تکراری باشد و تقلیدکردنی نیست در جایی دیگر میگوید: شیرخدا و رستم دستانم آرزوست