
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۲۸
۱
ای یوسفِ مهرویان! ای جاه و جمالت خوش
ای خسرو و ای شیرین! ای نقش و خیالت خوش
۲
ای چهرهٔ تو مهوش، آب است و در او آتش
هم آتش تو نادر هم آب زلالت خَوش
۳
ای صورت لطف حق نقش تو خوش است الحق
ای نقش تو روحانی، وی نور جلالت خوش
۴
ای مستی هوش آخر در مهر بجوش آخر
در وصل بکوش آخر ای صبح وصالت خوش
۵
ای روز ز روی تو شب سایه موی تو
چون ماه برآ امشب ای طالع و فالت خوش
۶
گر لطف و وصال آری ور جور و محال آری
آمیختهای با جان ای جور و محالت خوش
۷
دل گفت مرا روزی سالی گذرد زان مه
جان گفت به گوشِ دل: کای دل! مه و سالت خوش
۸
تبریز بگو آخر با غمزهٔ شمسالدین
کای فتنهٔ جادویان! ای سحر حلالت خوش
تصاویر و صوت

نظرات