
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۲۹
۱
زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش
بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش
۲
در شام دو زلف او صد صبح نهان بیشست
هر لحظه و هر ساعت صد بار بشوریدش
۳
آن دولت عالم را وان جنت خرم را
کز وی شکفد در جان گلزار بشوریدش
۴
آن باده همیجوشد وز خلق همیپوشد
تا روی شود از وی خمار بشوریدش
۵
چشم و دل مریم شد روشن از آن خرما
نخلیست از آن خرما پربار بشوریدش
۶
گم گشت دل مسکین اندر خم زلف او
باشد که بدید آید بسیار بشوریدش
۷
شمس الحق تبریزی در عشق مسیح آمد
هر کس که از او دارد زنار بشوریدش
تصاویر و صوت

نظرات