
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۳۷
۱
شنو پندی ز من ای یار خوش کیش
به خون دل برآید کار درویش
۲
یقین میدان مجیب و مستجابست
دعای سوخته درویش دل ریش
۳
چو آن سلطان بیچون را بدیدی
غنی گشتی رهیدی از کم و بیش
۴
چو اسماعیل قربان شو در این عشق
ولی را بنده شو گر نیستی میش
۵
چو پختی در هوای شمس تبریز
از این خامان بیهوده میندیش
تصاویر و صوت

نظرات