
مولانا
غزل شمارهٔ ۱۲۴
۱
ساقی تو شراب لامکان را
آن نام و نشان بینشان را
۲
بفزا که فزایش روانی
سرمست و روانه کن روان را
۳
یک بار دگر بیا درآموز
ساقی گشتن تو ساقیان را
۴
چون چشمه بجوش از دل سنگ
بشکن تو سبوی جسم و جان را
۵
عشرت ده عاشقان می را
حسرت ده طالبان نان را
۶
نان معماریست حبس تن را
می بارانیست باغ جان را
۷
بستم سر سفره زمین را
بگشا سر خم آسمان را
۸
بربند دو چشم عیب بین را
بگشای دو چشم غیب دان را
۹
تا مسجد و بتکده نماند
تا نشناسیم این و آن را
۱۰
خاموش که آن جهان خاموش
در بانگ درآرد این جهان را
تصاویر و صوت


نظرات